دیدآرت

با این شوق پروازتان ...

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۲۷ ب.ظ

ترجیح می دهم سریال های تلوزیونی مخصوصا آنهایی که یک جورایی تاریخ نگاری میکنند را نگاه نکنم. چون تصوراتم از داشته هایم را به هم می ریزد. صحنه های کربلای مختار را هم ندیدم تا کربلای درون ذهنم خراب نشود. به دوستانی که دیدند باید عرض کنم که از این پس هر لحظه این احتمال هست که در روضه های اباعبدالله ناخواسته یاد صحنه های مختار بیافتند.(شاید آدم باید بیشتر مراقبت کند از چشمش. شاید من دارم گیر بی خودی و الکی میدهم...)

شوق پرواز را هم بیشتر از یک قسمت ندیدم، چرا که داشت عباس بابایی را از من می گرفت. و من نمی خواستم این اتفاق بیافتد. با این که زندگی ام به گونه ای است که مجبورم در تصویر غلط بزنم، اما بشدت از برخی چیزهایش بی زارم. در واقع دچار یک جور دوگانگی و پارادوکس هستم که دارم تحملش می کنم. مشکل تصویر این است که بخاطر نزدیک بودنش به واقعیت (درباره همین هم کلی بحث هست) بشدت باور پذیر است و ناخود آگاه جزئی چیزهایی می شود که در ذهن آدم هک میشود و بدتر این که می شود قسمتی از وجود شما. یعنی قسمتی از تصمیم هایتان، افکارتان، حب و بغض هایتان. یک جورایی شنیدن کی بود مانند دیدن تاییدی هست بر همین قضیه. یا اینکه عده ای می گویند تا نبینیم باور نمی کنیم و...

برسیم به حرف خودمان...
زندگی من با چند چیز گره خورده. صنایع هوایی و ما یتعلقش، هنر اون هم چند نوعش و کتاب. یادم هست دوران بچگی را در کتاب ها و مجلات هواپیمایی غرق بودم.مدل هواپیما درست می کردم و در خیالاتم با آنها فیلم های زیادی ساخته ام! فکرش را بکنید چنین آدمی دست بر قضا خانه اش هم نزدیک فرودگاه باشد. یک جورایی در و تخته با هم جور شه بود.

به همین خاطر از بچگی کلا به شهدای نیروی هوایی و هوانیروز ارادت ویژه ای داشتم. بیشتر از همه هم همین حاج عباس بابایی را دوست داشتم (حتی از شهید همت هم بیشتر دوستش دارم.اشکلالی که ندارد؟؟). یادم است کتاب نیمه پنهان ماه که روایت همسر شهید بود از ایشان را چندین و چند بار خواندم. هیچ وقت برایم کهنه نشد این کتاب.

خب حالا با این وضعیت اگر سریالی ساخته شود که یک عباس بابایی جدید را جعل کند یه حس تقلبی بودن شدیدا آدم را زجر می دهد. بدتر از آن، این است که کمی هم از صنعت فیلم و مسائل تخصصی هواپیما سر دربیاوری (از آنهایی که بنشینی کنارش می خواهد تمام اطلاعاتش رو پمپاژ کند در صورتت!!) آنوقت دیگر دیدن این سریال برایت زجر آور می شود. تا اینجا، قضیه کاملا شخصی هست و این یک گارد و محافظ در وجود من هست که می خواهد از میراث گذشته اش محافظت کند.

***
شاید تا به حال به این قضیه برخورد کرده باشید که عکسی را خیلی دوست داشته اید فقط به خاطر موضوع درون آن. یعنی ممکن است یک غریبه آن ارتباط را با عکس شما برقرار نکند. فرض کنید مثلا عکس یکی از آشنایانتان هست که خیلی دوستش دارید.از قضا خود عکس چیز آشغالی شاید باشد. چه به لحاظ کادر بندی، چه به لحاظ تنظیم نور و ...منتها علاقه شما نسبت به موضوع درون عکس این عوامل و واسطه های ظاهری را میشکافد و آن حس درون شما ایجاد می شود. خب اگر بخواهید به نحوی حس خودتان را درباره شخص صاحب عکس به دیگران منتقل بکنید چه کار می کنید؟ متاسفانه اوضاع عکستان آنقدر خرابست که کسی با آن حال نمی کند. شاید تصمیم بگیرید درباره آن شخص برای بقیه حرف بزنید.راه خویست اما چند تا مشکل هست. آیا شما آدم خوبی در تعریف کردن هستید؟ حوصله دیگران از حرفای شما سر نمی رود؟ اصلا خودمانیم حرفایتان برای بقیه جذابیت دارد؟

می بینید برای صحبت کردن درباره چیزی که قبلا اتفاق افتاده کار سختی در پیش هست.حالا شما هر چقدر فن بیان بهتری داشته باشید بهتر میتوانید آن شخص را به دیگران بفهمانید. چند هزار سال پیش هم حضرت موسی (ع) هم از خدا خواست گره از زبانش باز کند تا بتواند پیامش را بهتر ابلاغ کند. در آن زمان هم میدانستند فن بیان مسئله خیلی مهمیست. بعد وقتی آدم می بیند که در قرن 21 ام عده ای در ایران پیدا می شوند که تصمیم میگیرند کاری را کنتراتی انجام بدهند، باید شاهد این باشیم که یک اسطوره براحتی تبدیل به یک چیز کج و معوج شود.اصولا چیزی که می شود با یک فیلم بلند داستانی نمایش داد را آنقدر کشش میدهند که شبیه یک ردیف دندان با فاصله می شود که زیبایی را از دهان و صورت میگیرد.(قسمتی از این مسئله بر می گردد به سیاست های کرم خورده صدا و سیما و پول زیادی ای که دارند که این جا مجالش نیست)

با تمام احترام به همه عوامل و خانواده محترم شهید بابایی، وقتی می بینی همسر شهید در انتخاب بازیگران تاثیر گذار بوده و سلیقه خودش رو به نوعی اعمال میکند قطعا این توهم درذهن من آدم دل مریض می آید که در کارگردانی و فیلمنامه هم این داستان ادامه داشته.درباره موسیقی متن که نمی خواهم صحبت کنم.اما چیزی که می خواهم بگویم این است که حس تعلیق و درام و هر کوفت و زهرماری فقط با آهنگ و بازی بازیگر که میسر نمی شود. چرا تدوین ها در این سریال ها این قدر آبکیست؟چرا مونتاژ کلا داخل دیوار است؟ من دلم میسوزد که ما این بلاها را سر اسطوره هایمان می آوریم. به حضرت یوسف(ع) که رحم نکردیم.حالا نوبت شهدایمان است.یکی به این ها بگوید که آقا جان اگر نمی توانی نساز.

سینما و فیلم یعنی جزئیات(دیتیل را هم دوست دارم یک جوری جا بدهم در این متن) و این چیزی هست که در شوق پرواز و اکثر سریال های تلوزیونی نیست. قسمت آخر را کمی دیدم و حرص خوردم. از مکه با بوئینگ 727 می آیند به ایران! هنگام پایین آمدن از پلکان، هواپیما میشود بوئینگ 747. (یکی از رفقا میگفت در قسمت هایی که مربوط به نبردهای هوایی بوده ،از فیلم top gun  استفاده شده .البته من خودم ندیدم ولی اگر چنین بوده باشد که باید خاک ریخت روی این صدا و سیما).درباره دیالوگ ها و کابین هواپیما و جلوه های ویژه میدانی و بصری هم حرفی نمیزنم که آنچه عیان است چه حاجت به بیان است.

آخرش هم یک مراسم آب دوغ خیاری میگیرند و تقدیری می کنند از عوامل ساخت سریال. و هیچ کس هم نیست یقه این صدا و سیمای لعنتی را بگیرد و بازخواستش کند به خاطر این چیزهایی که به خورد مردم می دهد.

***
هنوز هم بر این اعتقادم که سریال سیمرغ بهترین سریال جنگی ما بوده است.چند وقت پیش با خودم گفتم اشتباه میکنم اما با دیدنش شکّم به یقین تبدیل شد.

آخر این همه غر زدن باید به خودم هم فحش و ناسزا بدهم که من هم به اندازه خودم کم کاری کردم...

ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۲۷ ب.ظ
  • صادق لطفی زاده

نظرات  (۴)

سلام
آدرس سایتت رو از حامد گرفتم.
آره باو.
حالم به هم خورد دیشب.
صحنه شهادت رو دیدی؟
با توپ ضدهوایی انگار داشت تک تیر انداز میزد!!
با اولین شلیکش عباس بابایی تو کابینش زد.
اونم یه زخم تر و تمیز رو گردن ...!
آخه این چه کاریه.
تازه دیشب یادم اومد. همون آهنگ تیتراژ رو برای نبرد هوایی استفاده کرده بودن!
ینی اصن خاک .
خوشبختانه قسمت آخر رو ندیدم
سلام خدا قوت...
قالب ساتت خیلی جالبه..
داغ دلم رو تازه کردی! به کی باید گفت این حرفا رو آخه؟ که بخواد بفهمه؟ کسی هست؟
دیوونه ی دیتیلز این دشمنانمون هستم، دیتیلزی که حتی (با شرمندگی تمام از خودم و عذرخواهی از شما اینجاش بووووووقهههههههه) هم در تصوراتشون قابل گنجایششون نیست!!! و وقتی میگی، میشنوفی که کاسه ی داغ تر از آش! اونم آش دو وجب روغن!
خدایا از کوتاهی من یکی بگذر، بقیه هم با خودت!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی