دیدآرت

پیکر بی‌جان مساجد در موزه-شهر اصفهان

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۳۹ ق.ظ

*این یادداشت را برای سایت یانون دیزاین نوشته بودم

(خودم راحت تر می‌بینم که در یادداشت‌هایم “آن” را “اون” بنویسم و راحت‌تر باشم با مخاطب. چون دوست دارم “یه” جورایی مثل دو تا رفیق با هم صحبت کنیم. حال و هوای مد نظرم سخت از این چوب‌کاری‌ها و محکم‌کاری‌های نوشتار بیرون می‌آید. اما برای احترام به زبان معیار نوشتاری فارسی و تاکید مدیر سایت، این سختی را به خودم می‌دهم که رعایت کنم )

قرار گذاشته بودیم با رفقا به اصفهان برویم، شهر نصف جهان. یادداشت زیر به بهانه اتفاقاتی‌ست که در آن سفر شاهدش بودیم.

شنیده بودم لویی کان + وقتی به اصفهان آمده بود و مسجد شیخ لطف الله را دیده بود، زمین را گاز زده بود و اشک می‌ریخت که این‌ها آن چیزی را که من با جواهر در ذهنم می‌ساختم با خاک ساخته‌اند یا چیزی شبیه به این که این کار جنیان است و … ( البته روایات زیاد هست درباره ایشان و این حرف‌شان. اما کلیت آن، همان رنگ‌پریدگی و حیرانی ایشان بوده ظاهرا) لویی کان را هم که می‌شناسید. معمار تاثیرگذار و پراهمیت عصر مدرن متاخر جهان غرب را می‌گویم.

از این بابت، و از آن بابت که قبل از این فقط یک بار موقعی که سال سوم راهنمایی بودم با بچه‌های مدرسه به اصفهان رفته بودیم و مشغول پرنده بازی و مسابقه فوتبال با سنگاپوری‌ها و این چیزها بودیم، دوست داشتم دوباره اصفهان را ببینم. ظهر رسیدیم به اصفهان نماز را در مسجد سید خواندیم و راه افتادیم سمت میدان امام خمینی (ره) (البته اساتید سر کلاس می‌گفتند میدان شاه. و ما برای این‌که بفهمیم مردم این‌جا ”آن جا” را به چه اسمی صدا می‌زنند تصمیم گرفتیم در راه از مردم اسم آن‌جا را بپرسیم. قریب به اتفاق آن‌جا را میدان امام صدا می‌زدند. و ما مانده بودیم چرا که این اساتید غالبا از جریان سیال زندگی در معماری و “شدن” در معماری حرف می‌زدند اما خود در خوابی 300 ساله هنوز این میدان را میدان شاه می‌خواندند. انگار نه انگار که انقلاب شده…)

میدان نقش جهان هنوز هم زیباست و تا باد چنین باشد. رفتیم به سمت مسجد شیخ لطف الله که نزدیک‌تر بود به ما و شوق ما هم به دیدن‌ش شاید بیش‌تر بود تا دیگر مساجد. داشتم همه حرف های اساتید را از تحلیل درباره نور، از کاشی‌کاری‌ها ، از فضا و … همه را داشتم با خودم مرور می‌کردم که نکند از یادم برود و در بنا نبینم‌شان. رسیدیم پای مسجد. باید بلیط می‌گرفتیم تا داخل شویم! و این تازه اول ماجرای ما بود با مساجد اصفهان.

 

وارد شدیم … راستش اصلا عرفانی نشدم و اصلا بنا من را نگرفت. باورم نمی‌شد چیزی که این همه سال منتظرش بودم مثل کالبدی بی روح هیچ تاثیری از خودش بر من نداشته باشد.

کمی بعد از وارد شدن ما چند جوان که یکی در میان پسر بودند همراه جمعیتی داخل شدند و شروع به باز کردن یک بسته کردند (مثل آن صحنه فیلم طنز مومیایی 3 با بازی آقای پرستویی و خانم کرامتی) و یک دکه مانندی گذاشتند آن وسط. وسط مسجد!  حالا دکه چی بوده باشد خوب‌ست؟… دکه ی فروش و تبلیغ یخ‌چای. کجا؟ دقیقا زیر راس گنبد شیخ لطف الله، کمی آن طرف‌تر! حالا بماند که کسی زیاد تحویل‌شان نگرفت و چیز زیادی هم کاسب نشدند(که این هم قسمتی از تبلیغ هست که آدم مبلغ باید صبور باشد. چه تبلیغ دنیا را بکند چه تبلیغ آخرت را). بعد جمعی توریست که بعضی‌شان هم فرنگی بودند داخل شبستان شدند. صدای چلیک چلیک شاترها و نور فلاش‌ها فضا را پر کرده بود. ( البته  بی انصافی نکنیم چند تا از این صداها هم برای دوربین ما بود اما فلاش ها کار ما نبود!). بندگان خدا خیلی خوش‌شان آمده بود و حق هم داشتند انگار. و شاید خوش به حال‌شان و یا حتی بد به حال‌شان….

نشستیم و چند دقیقه به نظاره نشسته بودیم این پیوند جلف دنیای مدرن و سنتی را. یکی بود طاق باز ولو شده بود روی زمین تا یک عکس “مشتی” از زیر گنبد بگیرد و بعضی هم عکس دست جمعی می‌گرفتند و …

ما که دیدیم اوضاع این بر این منوال است به شیستان پایین رفتیم. شبستان پایینی کمی بهتر بود انگار. حداقل خلوت‌تر بود آن هم تنها برای چند دقیقه.
شنیده ام اما ندیدم، که در شرق دور بعضا مردم را به عبادت‌گاه ها راه نمی‌دهند و یا برای آن بنا محدودیت‌های خاصی وضع می‌کنند، چرا که تقدس قائلند برای آن جا. اما این‌جا انگار فرق می‌کند.
ما وارد شهری شده بودیم که به موزه‌ی مساجد تبدیل شده بود. مساجدی که خیلی وقت پیش، آن موقع که دیگر درون آن‌ها نمازی خوانده نمی‌شد (1) و زندگی در جریان نبود مرده بودند و برای ما که معماری اسلامی مان با فرم شروع می‌شود و نه با فقه و روح اسلام و اساتید معماری اسلامی‌مان بعضا اهل نماز هم نیستند بیش از این انتظار نمی‌رفت.
مانند اسکلت دایناسورها در موزه‌های دوران ما قبل تاریخ که آن قدر عاجزند از ترساندن مخاطب که شخص راحت دست می‌کشد به پای تیرانازاروس رکس و برونتوزاروس که روزگاری کسی بوده‌اند برای خودشان، این مساجد هم کالبدشان آن قدر خسته و بی‌رمق شده‌اند که شوری را در دل برنمی‌انگیزند. شاید که با تن‌شان مدتی افراد را سرگرم کنند و بعد دوباره تنها می‌شوند. حس حضور گویی مدت‌هاست از این مساجد رفته است.
ناگفته نماند همین اصفهان مسجدی دارد قدیمی و صاحب میراث به نام مسجد حکیم که عصرگاهان را آن جا سپری کردیم. مسجدی هنوز زنده و سرحال که در آن آرام می گیری و ذکر را از آج‌هایش حس می کنی که در فضا می تراود. مسجدی که عالمی پارسا چون آیت الله مظاهری در آن نماز می‌خواند و همه اوقات شبانه روز درب‌ش برای سجده کنندگان و رکوع‌کنندگان به درگاه خدا باز است. مسجدی که بلیط نمی‌خواهد. یخ‌چای در آن نمی‌فروشند. و ذکر الاهی در آن جریان دارد.

یادم هست با دانشگاه رفته بودیم یزد. به مسجد جامع یزد- با آن سردر عظیم و آن پشت بند- هم رفتیم. موقع نماز ظهر شد و طنین اذان در فضا پیچید و ما در گنبدخانه بودیم. عرفانی ترین جایی که یک مسجد به لحاظ فرمی دارد!!! عجیب بود. این کالبد نتوانست آدم‌ها را به سمت نماز خواندن سوق بدهد. (و شاید شما هم بگویید مگر قرار است که سوق بدهد؟!) عده ای که تخمه خوران و پوست اندازان در گنبد خانه راه می‌رفتند و عده‌ای دیگر هم چلیک چلیک عکس می‌گرفتند. و اذان داشت به آخر می‌رسید. جایی پیدا کردیم برای وضو گرفتن و جایی هم برای نماز خواندن. شبستان کنار همان سردر بلند. جای دل‌نشینی بو. و البته کمی هم غریب…
می دانید من اعتقاد دارم کازینو اگر درون‌ش از آن کارهای بی‌ناموسی انجام نشود دیگر کازینو نیست. مسجد هم همین طور. اگر نمازی در آن خوانده نشود مسجد نیست.
« و براى آنان زندگى دنیا را مثل بزن که مانند آبى است که آن را از آسمان فرو فرستادیم سپس گیاه زمین با آن درآمیخت و [چنان] خشک گردید که بادها پراکنده‏اش کردند و خداست که هم‌واره بر هر چیزى تواناست.» ( کهف؛ آیه 45)
و مگر غیر از این است که بنا با کاربری‌ای که ارائه می‌دهد هویت پیدا می‌کند؟
می خواهم بگویم که چندین و چند سال است که خواسته یا ناخواسته دارند دروغ تحویل‌مان می‌دهند درباره معماری اسلامی!
در صدر اسلام هم بعد از فتح سرزمین مسیحیان، کلیساهای آن‌جا را برای نمازگزاردن انتخاب می‌کردند. اما با نماز خواندن درونِ آن، آن جا را مسجد می کردند نه با تغییر در فرم که بعد ها به مرور زمان خودش اتفاق می‌افتاد.
اساتیدی داشتیم که می آمدند و از معماری اسلامی، از کثرت در عین وحدت و این چیزها می‌گفتند (که بنده خودم اعتقادی سستی به این مسائل دارم) و تو می‌دیدی که موی تن‌شان هم بعضا سیخ می‌شد از این بیانات گهربار و نوستالژیک و تفاسیر عرفانی از مساجد و معماری ایرانی. اما بعد می‌دیدی که ای بابا استاد فلانی هم ……….
البته من قصد ندارم در زندگی شخصی افراد تجسس کرده باشم اما داستان قسم حضرت عباس(ع) و دم خروس است دیگر.
یادم هست سر درس یکی از اساتید که خیلی برای من عزیز هستند (چون چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفته بودم و ایشان هم در زمینه معماری اسلامی کلی پژوهش کرده بود) جلسه آخر کلاس پرسیدم از ایشان که: “ببخشید استاد شما قرآن را هم مطالعه کرده اید؟” و ایشان فرمودند نه! فقط پژوهش‌هایی که درباره قرآن بود را خواندم.( ایشان قبل تر گفته بودند که تمام منابع معماری اسلامی را که در کل دنیا منتشر شده بود خوانده بودند و راست هم می‌گفتند) و من در دل خود گفتم این بنده خدا عمری تلاش کرده و خودش را به نزدیکی چشمه رسانده اما آب نخورده برگشته است گویا…
مشکل ما این است که برای نزدیک شدن به معماری و هنر اسلامی قبل از شناخت اسلام‌ش دنبال معماری‌اش و هنرش رفته ایم و در گرداب نابودکننده فرم غرق شده ایم. و نگاه فرمی به مسجد بزرگ‌ترین ظلم است به آن. هرچند در این عالم ملک ما شاید در ابتدا مجبور به چنین برخوردی باشیم.  ناگزیر دچار و مبتلا به کلماتی می‌شویم از قبیل وحدت در عین کثرت و چیزی هم از آن نمی‌فهمیم و درک خودمان از آن را جای‌گزین مفهوم حقیقی آن کرده‌ایم. ( من آدم قد کوتاه کجا می‌توانم از باطن عالم بگویم و ژست این را هم می‌گیرم که من هم خبر دارم از اسرار این عالم. من کجا و اولیاء و انبیا خدا کجا که ملکوت عالم برای‌شان عیان بوده) و خب اعتراف هم باید کرد که زیباست این گونه مسائل برای ما. احساس می‌کنیم عجب چیزی داشته ایم و تا حالا خبر نداشتیم.

این جنس حرف‌های بورکهارتی خیلی مورد علاقه مذهبی‌ها هم هست چرا که حس کشف دلیل و حکمت معماری اسلامی را در خودش دارد.( مخصوصا آن قسمتی که حکمت چهار گوشه بودن حیاط را در خانه های اسلامی به چهار زن داشتن پیامبر (ص) و استحباب آن نسبت می‌دهد!!!)
این نوع نگاه ناخودآگاه در آموزش‌های هنری و معماری هم وارد پوست و خون ما شده است. در سفرهای درسی‌مان ما ناخودآگاه مثل باستان شناسانی شده بودیم که با آثار به جامانده از یک دوره تاریخی مواجه شده بودند. در طالقان، در روستای ناریان به جای ارتباط گرفتن و فهمیدن مردمان آن‌جا ما را مجبور به بررسی شرایط اقلیمی و این جور چیزها می‌کردند. درحالی که معماری از درون مردم است که شروع می‌شود. در یزد یادم هست در یکی از همین بافت های سنتی احیا شده همراه بچه‌ها دوربین به دست در کوچه‌ها می‌چرخیدیم که ناگاه در خانه‌ای باز شد وکودکی چهار یا پنج ساله با چادر گل گلی از خانه بیرون آمد. اتفاق عجیبی افتاد. هیچ‌کدام‌مان نرفتیم تا دستی به روی سر دخترک بکشیم و یا نیش‌گونی از لپ‌ش بگیریم و یا حتی حرفی با او بزنیم. همه‌مان شروع کردیم به عکس گرفتن از دختربچه. انگار که موجودی باستانی روبه‌روی ما ظاهرشده‌بود. بعد از عکس گرفتن از دختر هم به کارمان که همان عکس گرفتن بود ادامه دادیم!( چنین مسخ انسانی‌ای در دنیایی که عده‌ای به خاطر فقر و مرگ و… در حال مردن هستند و عده‌ای دیگر هم بی‌اعتنا به عده‌ی اول به خاطر شکست تیم‌شان در دربی دچار سکته و مرگ می‌شوند قائدتا چیز عجیبی نباید باشد)
در یکی از طرح‌های معماری دانشگاه، موضوع طراحی مسجد بود؛ مسجد دانش‌گاه. آخر هم  همه کار را تحویل دادند و طرح هم با خوبی و خوشی تمام شد. اما مگر شرط مسجد ساختن معمار بودن است که همین طور مثل نقل و نبات بین معمارها پخش‌ش کنند؟
این ها حرف‌هایی است که فعلا جای خنده زیادی دارد. خواهند گفت اگر کار معمار نیست پس کار کیست و یا شاید هم بگویند پ ن پ بدهند به بقال؟ و حقیقتش این است که شاید یک بقال شایسته‌تر از یک معمار باشد برای ساخت یک مسجد:
« مشرکان را نرسد که مساجد خدا را آباد کنند در حالى که به کفر خویش شهادت مى‏دهند. آنان‌ند که اعمالشان به هدر رفته و خود در آتش جاودان‌ند. مساجد خدا را تنها کسانى آباد مى‏کنند که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و نماز برپا داشته و زکات داده و جز از خدا نترسیده‏اند پس امید است که اینان از راه‏یافتگان باشند» (توبه؛ آیه 17و 18)
و تو می‌بینی که کم نیستند مساجدی که با پول شیخ‌نشینان حاشیه خلیج فارس و با دیزاین دفترهای معماری اجنبی و فرنگی ساخته می‌شود و تاسف‌بارتر وقتی‌ست که عوام الناس که بسیاری‌شان هم اهل علم‌اند این‌ها را نشانه پیشرفت و ترقی می‌دانند و الگوی نهادهای دولتی و نظام جمهوری اسلامی هم گاهی همین شیخ‌نشینان بی ایمان و طرح‌های بی‌طهارت عربی-غربی‌ست.
در وصف معماری اسلامی کنونی همین بس که مثلا کاخ الحمرا یکی از آثار فخیم معماری اسلامی است و باید پرسید واقعا بروز و ظهور کاخ در جامعه اسلامی چقدر محتمل است که حالا ما کلی کاخ  و قصر از دوران اسلامی را به عنوان بناهای شاخص این نوع از معماری در نظر گرفته‌ایم! به نظر می‌آید برای پرداختن به مقوله معماری اسلامی -که تجلی آن در مسجد است شاید- باید به اصل‌های صِفرمی رجوع کرد که تا به حال دیده نشده اند. قطعا نگاهی دوباره به فقه و رجوع به قرآن و عترت راه گشای این مسئله خواهد بود چرا که اگر پیوند ظاهر و باطن مسجد برقرار نباشد از مسجد جز جسدی باقی نخواهد ماند.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۳۹ ق.ظ
  • صادق لطفی زاده

نظرات  (۷)

چند جای متن بغض کردم!
از عکس دومی خیلی خوشم اومد
""ناگفته نماند همین اصفهان مسجدی دارد قدیمی و صاحب میراث به نام مسجد حکیم که عصرگاهان را آن جا سپری کردیم. ""
""می دانید من اعتقاد دارم کازینو اگر درون‌ش از آن کارهای بی‌ناموسی انجام نشود دیگر کازینو نیست.""
""خواهند گفت اگر کار معمار نیست پس کار کیست و یا شاید هم بگویند پ ن پ بدهند به بقال؟""
این متن رو که خوندم به جای این که جملات جدیش منو بگیره بیشتر خندم گرفت از جملاتی که کلی زور زدن تا جدی باشن!!!
اگر ساعت 1:40 صبح نبود حتما موقع خوندن سه تا جمله بالا قهقهه میزدم.
البته ببخشید ها!!!!
اگر اصل مطلب رو گرفتی که خندت اشکال نداره
اما اگر نگرفتی که خندت از رو یه چیز دیگه بوده
قرار بر آکادمیک صحیت کردن نبود در این یادداشت...
اصلا کل دعوای ما سر معماری اسلامی تو همین دو تا جمله آخری هست که انتخابشون کردی
نکته آخر:برخی از قسمت های یادداشت توسط مسئول سایت یانون دیزاین تغییر داده شده که اولی جز همونا بوده...من کلا بلد نیستم اونجوری حرف بزنم
:)
  • محمدرضا شهبازی
  • سلام
    خدا از وسط با چاقو اره ای کند نصفت کنه که اینطور میتونی بنویسی اما به ما که میرسی میشی موشن کار.
    این مطلبت رو برای همونجا که میدونی می خوام بردارم کار کنم. البته تغییراتی هم خواهم داد که شما حق دخالت نداری! همینی که هست
    می خوامت زیاد
    یا علی
    سلام
    لطف دارید (الکی)
    تا الان که هر کسی رسیده یه تغییراتی داده شما هم روش :)
    سلام
    حقیقت تلخی است. شاید ما به درستی نمی دانیم که باید با آثار فرهنگی چه کنیم. ادای غربی ها را در می آوریم و برایشان موزه درست می کنیم. در صورتی که همان طوری که گفتید، خیلی از این آثار روحشان رفته و فقط جسمشان مانده.
    (هرچند انصافا زیبایی این کالبد نشان از عظمت دوران زندگانیشان دارد!!
    سلام.
    نمیدونم چرا عکس ها رو نتونستم ببینم...
    بجاش فقط عکس نوشته ی وطن دانلوده..!
    احتمالا مشکل از بلاگتونو و سرورتون باشه...
    پاسخ:
    بله
     عکسا رو دوباره باید تو صندوق بیان آپ کنم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی