دیدآرت

یک داستان زیر زمینی

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۳۷ ب.ظ

خسته از کار روزانه تا می نشینم خوابم می برد. خواب که نه. یک نوع بیداری با چشمان بسته. حواسم کاملا آگاه هستند؛ در تاریکی محض. در این تاریکی تنها کاری که می شود کرد دنبال کردن صداهای اطراف است.

تقویم جیبی نود و یک / در همه رنگ / با طرح های چهارده معصوم، هفت سین، آثار باستانی / فقط 1000 تومن.

صدا نزدیک تر می شود. الان جلوی من ایستاده. یکی از مسافرها یک نمونه می خواهد.

سکوت

با خودم تصور میکنم الان دارد ورق میزند ببینید می ارزد یا نه.

سکوت از یه حد به بعد یک معنی بیشتر نمی دهد.

خریدار نیست. صدا دور تر می شود.

ایسسـ..ایستگاه توحید، صدای اعلان مترو که چند شبی است لکنت گرفته. آرام آرام همه چیز با سرعتی ملایم به چپ خم می شود. فشرده شدنِ خوش آیند.

صدای به هم خوردن لباس ها و بلند شدن و نشستن آدم ها. این ها دارند می روند. آنهایی که می آیند در صداهایشان یک نوع دستپاچگی و عجله هست. سریع تر وارد شدن به امید پیدا کردن یک جای دنج. حتی کنار در.

هر بار که لحظه ای چشمم را باز و بسته می کنم آدم های مقابلم تغییر می کنند. مجسمه ها.

برایم همیشه عجیب بوده که این همه آدم کنار هم هستند و همه ترجیح می دهند با دیگری حرفی نزنند.البته جوابش را خودم می دانم: چون حوصله بقیه اش را ندارند. یا سیاسی می شود یا باید به درد و دل های طرف گوش کنی یا غر می زند یا جفنگ می گوید.

در ایستگاه معمولا صدای فروشنده ها نمی آید... به خاطر مامورهای سکو

حرکت دوباره قطار. این بار از طرف دیگر فشرده می شویم. تنها قسمت بد کار تکان های نقطه ای ریز، اما شدید است که مثل ضربه زدن به محلول فوق اشبا است. یک دفعه همه چیز فرو می ریزد.

یه بسته کارت هدیه پول / در ده مدل مختلف / فقط 1000...

چراغ قوه بدون نیاز به شارژر و باطری/ دستی شارژ میشه / باطری هم نمی خواد / فقط دو 1000 تومن...

در کمترین زمان ممکن و با کلمات واضح باید همه آن چیزی که خریدار نیاز دارد گفته شود.

"نه دست شما درد نکنه، نمی خواد

خدا خیرت بده

پیر شی الهی جوون"

یکی جایش را به دیگری داد. یک "جوون". از این جوون ها کم پیدا می شود. اما "جوان" زیاد هست تا دلت بخواهد.

خواب بودن در اینجا به جوان ماندن کمک می کند. خوابی، نمی بینی، پس ایثار هم نمی کنی.

ایستگاه استاد معین. کلیت همان است اما در جزئیات کمی تغییرات همیشه هست. یک ایستگاه بشتر نمانده.

مترو به آخر خط می رسد.

کمی معطل می کنم تا همه بروند.

وسایلم را که بین پاهایم مخفی کرده ام جمع و جور می کنم و حالا با خیال راحت بلند می شوم.

آرام آرام به سمت خروجی سمت راست می روم که پله برقی دارد.

ساعت 7 و ده یازده دقیقه

عجله ای برای رسیدن به گیت خروجی ندارم. به سمت مسیر موازی می روم. از پله ها پایین می آیم و به واگن نیمه پر می رسم . شروع می کنم به تمرین کردن چیزهایی که باید بگویم:

مسواک چند کاره / باطری دار / ماساژ هم می ده / خارجی / با سه تا سر اضافه / فقط 2500 تومن

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۳۷ ب.ظ
  • صادق لطفی زاده

نظرات  (۶)

salam haj agha
khoshhalam az in ke sitetoon ro rah endakhtin
moshtarie sabete neveshte haatoonam
ba ghodrat edame bedin
pey nevesht : delam bara koh tang shode
یه بسته کارت هدیه پول / در ده مدل مختلف / فقط ۱۰۰۰…
در ده مدل نیست در 24 طرح و رنگ مختلفه!
من روزی 4 بار گوش میکنم!
همون که شما میگی
سلام
ادامه وضعیت گرافیک انقلاب رو حتما بنویس
دیدگاه هاش رو هم فعال کن
بذار ما هم بگین حضرات مدعی بصیرت و عماربازی تو این دو سال و نیم چه دم و دستگاهی برا خودشون راه انداختند و حالا مدعی هنر شدن
و چه راحت همه رو از صحنه هنر انقلاب حذف می کنن که چرا مثل اونا نیستیم و ضمنا نمی تونیم ظاهرسازی کنیم
بذار ما هم بگیم که به اسم انقلاب و مبارزه با فتنه و کارفرهنگی چهارتا دختر و پسر به ظاهر بسیجی و ولایتی دورهم جمع شدن
و برای هم دلبری کردن ...
واسلام عزیز و انقلاب عزیز هرروز غریب تر و غریب تر شد
سلام خدمت شما بزرگوار
بنده هم مدتی هست کار طراحی مذهبی انجام میدم
اگه قابل دونستید تشریف بیارید واگه خوشتون اومد وبازهم قابل دونستید خبر بدید تبادل لینک داشته باشیم
منتظر شماهستم
  • حسین رضائیان (رضی)
  • سلام. لینک شدید.
    هر وقت حال داشتید درباره اون ماجرا نظرتون رو بنویسید. ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی