دیدآرت

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک بار عاشورا – آن روزها که بچه تر بودم و دنبال دسته می رفتم - در انتهای دسته که جای ما بچه های کوچک تر بود نگاهم به گنجشکی افتاد که درست نمی توانست پرواز کند.

چند روز پیش داشتم به محل کارم می رفتم. قدم ها را طوری تنظیم کردم که به چراغ قرمز عابر بر خورد نکنم. اما نشد و دقیقا تا پایم را داخل خیابان گذاشتم چراغ قرمز شد. ناچار چند قدم به عقب بر گشتم و منتظر ماندم تا چراغ سبز شود.