دیدآرت

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

قبل تر داشتم یه موجودی رو مدل می کردم که از کره چشم الهام گرفته بودمش. پرنده بدون سر نشین جستجو گری که قسمت اعظم هیلکش چشمش هست. کار نیمه کاره مون تا همین چند وقت پیش که دوباره شروع کردم از اول درستش کردن. قطعا فیلم ابلیوین هم بی تاثیر در خط ها و فرم های جدید نبوده. شاید مصرف نظامی هم داشته باشه. یعنی تو سناریو ای که براش چیدم تقریبا هم چین چیزی هست. 

فکر کردن درباره حرکت این موجود و رفتار هایی که می تونه انجام بده جزئی از قسمت های جالب مسیر طراحی هست. سعی کردم تا جایی که میتونم به کروی بودن فرم این موجود لطمه ای نزنم.  حلقه دوم چشم موجود مثل چشم انسان به اطراف میچرخه. این یکم به شخصیت دادن به موجو بیشتر کمک میکنه. به هر حال فعلا تا این جا رسیده ببینیم کی تموم میشه.

 در ادامه نماهای دیگه رو هم میتونین ببینین

# بعضی اوقات که یاد گذشته می کنم دلم بد جوری تنگ می شه. از مخاطب که شما باشین چه پنهون که بغضم هم می گیره و گاهی هم کار به گریه می کشه. انگار که من به جایی تو این قدیم مدیما تعلق داشتم و حالا فرسنگ ها ازش دور افتادم. گاهی ته امیدی تو ذهنم می چرخه که شاید بشه دوباره به اون دوران رفت. گاهی هم کار به تخیل ساخت یک ماشین زمان هم می انجامه. اما این امید کودکانه به سرعت میون هزار فکر اجباری الآنی محو می شه.

به ایلیا جانم -که تنها پسر خاله ام هست- نگاه می کنم که روپوش به تن، تازه مدرسه رفتن رو شروع کرده. هم سن اون که بودم وقتی سال پنجمی ها رو  تو صف مدرسه می دیدم با خودم می گفتم یعنی کی می شه که من برسم به اونا!؟

اون موقع هنوز از صفر مبداء خودم زیاد دور نیافته بودم. نگاهم رو به جلو بود. واقعیتش، گذشته اصلا به چشم نمی اومد تو اون سن. نمی دونم شاید نگاه به گذشته یه چیزیه که خود زمان به آدم یاد می ده. هزینه یادگیریش هم از دست دادن زمانه، به مقدار لازم. هر قدر باهوش تر باشی زودتر می فهمی و کمتر زمان از دست می دی. ولی زکی!...فقط زودتر می فهمی که تو چه فاجعه ای گیر کردی. از دردی با خبر می شی که علاجی براش نیست. وقتی این رو می فهمی شاید با خودت بگی ای کاش اصلا نمی فهمیدم هم چین چیزی هم هست. اما دیگه دیر شده.

حالا هر قدر که بزرگتر می شم اون فاصله بیشتر به چشم میاد.(چرا تو ذهنم پیر شدن رو دارم بزرگتر شدن می بینم؟) بخوام یا نخوام، من چیزی هستم که تو این فاصله اتفاق افتاده. کوه خاطرات و یادهای نستالژیک از درست و غلط هایی که انجامشون دادم. و حالا به این نقطه رسیدم. تل انبار شده همه این چیزها تو بازه زمان شده من!

این مطلب ادامه داره...

 

جمعه بود که با چند تا از رفقا رفتیم کوه. از قضا یکی از بچه ها(روح الله خسروی نژاد) با خودش یه کتاب هم آورده بود. دیدیم دوربین هست، صخره هم هست، حس و حالشم که هست! چند تا عکس گرفتیم با ایده پوستر روحیه بره کتاب. ایده مون این بود که یه کوه نورد داره رو قله کتاب میخونه...

سلام 

قرار بود یه آموزش کوچک برای ویرایش پست بالا-شهر برم. بالاخره شد!

این اولین تجربه آموزش ویدوئیم بود. تجربه خوب و البته شادی هم بود!(توی فیلم مشهوده)

 

این مطب ادامه داره...

بسم الله القاصم الجبارین


رابطه ما با آمریکا، رابطه گرگ و میش است. چگونه می شود ظالم و مظلوم با همدیگر رابطه داشته باشند؟

امام خمینی (ره)

خنده تاکتیکی، لبخند و روی خوش تاکنیکی، بچه را فقط فریب می دهد. کودکان را فریب می دهد.... مسئولین یک چنین ملتی اگر فریب بخورند خیلی باید ساده لوح باشند. یا باید ساده لوح باشند یا باید غرق در هوا و باشند. دنبال زندگی راحت و خوش و همراه با عافیت باشند.

مقام معظم رهبری - 88/8/14


این پوستر همین جوری زده شده. مدیونید اگر فکر بد بکنید.

به طور طبیعی یه میش وقتی که گرگ سمتش میاد فرار می کنه، مگر اینکه گرگ لباس میش بپوشه و میش هم خیلی گوسفند باشه...


پ ن 1: با تشکر از بچه های حاضر در آتلیه سه در چهار در همین لحظه! که به انتشار این پست کمک کردن.

پ ن 3: این کلیپ از سخنان رهبر رو هم ببینید حتما :

 دریافت

حجم: 4.67 مگابایت

گاهی استفاده اشتباهی از یه ابزار باعث می شه نتایج کاملا بالعکسی از یه حرکت بگیریم. داشتم یکی از سایت های معلوم الحال خوب رو نگاه می انداختم. دیدم عکس پسر فلان شخص رو زده با این عنوان که "پسر فلانی در خیابان انقلاب".

این فلانی آدم خوبی هست و شخصی که این پست رو گذاشته مثلا تو ذهنش این بوده که ببینید پسر فلانی بدون محافظ و دَم و دستگاه داره تو خیابونای انقلاب راه می ره. و احیانا انتظار این رو داره که خبرش حامل پیام های ساده زیستی، استفاده نکردن از بیت المال و ... هم باشه

خب فرض بکنید همه دوست داران فلانی از روی محبت این عکس رو مدام شیر بکنن. عملا کاری می کنن که پسر فلانی دیگه نمی تونه در چنین موقعیت هایی با جامعه در تماس باشه. یعنی دیگه نمی تونه براحتی و بدون شناخته شدن در خیابان های انقلاب راه بره.

مثال دیگه نشون دادن بد حجابی و مذموم بودن اون هست. فکرش رو بکنین شخص دلسوزی برای این کار، مثلا عکس یه شهید رو می ذاره کنار یه زن بدحجاب ساپورت پوش(بدون سانسور اون هم) بعد انتظار داره تقابل این دو تصویر حرف مورد نظر اون رو به مخاطب برسونه. در حالی که متوجه این نیست که در مرحله اول خودش هم داره به اشاعه این منکر دامن می زنه.(حالا مراحل بعد بماند که خودم هم دقیق نمیدونم چیه!)

مطلب رو گرفتین؟ما اومدیم نشون بدیم فلان پدیده هست اما کاری کردیم که اون پدیده دیگه نمی تونه به همون کیفیت استمرار داشته باشه. و یا بالعکس. نظیر این حرکت ها در فضای مجازی زیاد اتفاق می افته.

شاید یکی از علتش پنهان موندن طبعات حرکت های ما در فضای مجازی باشه. فضایی که عموما اجازه تفکر به آدما و تدبیر در رابطه با عاقبت اموری که انجام می دن رو به بهشون نمی ده. به شخصه نسبت به آزاد بودن فضا و این پمپاژ اطلاعات بدون هیچ محدودیتی خوش گمان نیستم. شاید از کمترین ایراد هایی که می شه به اینترنت گرفت همین باشه که بخاطر در برگیرندگی شدید مخاطب،اینترنت این اجازه رو به مخاطباش نمی ده که درباره ماهیتش و وجوه مختلفش درست فکر کن. بقول ارنست یونگ:

"در این سو و آن سوی بلا، نظر می تواند متوجه آینده باشد و به راه هایی بیندیشد که به آینده می انجاند؛ اما در گردباد بلا، تنها «اکنون» مسلط بر اوضاع است."

شدیدا نیاز داریم به وجوه مختلف این پدیده جدید با تمام ما یتعلقش، از بیرون نگاه کنیم. از بیرون تبلت ها و موبایل ها و اندروید ها و آی او اس ها....


پ ن: این جمله جناب یونگ در واقع خاطره اولین آشنایی من بود با شهید آوینی. خوندن مقاله آخرین دوران رنج از کتاب فردایی دیگر. روحت شاد آقا سید مرتضای آوینی