دیدآرت

۵۶ مطلب با موضوع «نوشت ها 2» ثبت شده است

ترجیح می دهم سریال های تلوزیونی مخصوصا آنهایی که یک جورایی تاریخ نگاری میکنند را نگاه نکنم. چون تصوراتم از داشته هایم را به هم می ریزد. صحنه های کربلای مختار را هم ندیدم تا کربلای درون ذهنم خراب نشود. به دوستانی که دیدند باید عرض کنم که از این پس هر لحظه این احتمال هست که در روضه های اباعبدالله ناخواسته یاد صحنه های مختار بیافتند.(شاید آدم باید بیشتر مراقبت کند از چشمش. شاید من دارم گیر بی خودی و الکی میدهم...)

بیشتر شبیه فیلم شده بود. آخرین نفری بودم که سوار قطار می شد. منشی گیت راه آهن حتی وقت نکرد بلیطم را با کارت شناسایی تطبیق دهد. فقط گفت بدو برو سکوی سه. پله ها را چند تا یکی که نه، سُر می خوردم و به سمت سکو می رفتم. سکوی سه را پیدا کردم. به طرف تنها دری که باز بود دویدم. مامور قطار با نگاهی که شماتت و خوشحالی و احیانا ناسزا درونش بود گفت خیلی شانس آوردی.

شهید سید مرتضی آوینی:

اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحولی در طول تاریخ هستند خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. هر دوره از تاریخ با عهد جدیدی آغاز می شود که متضمن شکستن عهد پیشین است.

حلزونهای خانه به دوش،ص14

جادوی سینما و رسانه های تصویری را حتما نباید در سینمای سه بعدی و جلوه های ویژه و این جور چیزها جست و جو کرد...
اکثر ما آدم هایی نیستیم که به زمین خوردن کسی بخندیم-اصلا در فرهنگ ما و در انسانیت هم ،چنین چیزی نمیگنجد که کسی به زمین خوردن کسی بخندد.اما بعد از کمی عادت کردن به تماشاچی بودن تلوزیون و اهلی شدن، دیگر خندیدن به زمین خوردن دیگران در قالب برنامه های فان و خنده بازاری برای ما امری عادی میشود. به نظر می آید مشکلی این وسط هست.
این رسانه چه بلایی سر تصویر و بعد تر چه بلایی سر ما می آورد که ما ناخواسته این طور تغییر میکنیم؟
در این مدیوم و بخصوص در فیلم که داستان جزء لاینفک آن است چه اتفاقی می افتد که گاهی ما با شخصیت اول یک فیلم که ممکن است آدم مورد دار و یا حتی تبهکاری هم باشد هم حسی پیدا می کنیم و موفقیت او موفقیت ما می شود و دردش درد ما. مثلا در فیلم اینسپشن اثر کریستوفر نولان مشتی تبهکار همه نوع خلاف میکنند تا یکی از آنها به خانواده اش برسد.از قضا جدایی او از خانواده اش هم بخاطر همین تبهکاری وی بوده است.جالب تر روش رسیدن او به خانواده اش است که باز هم با خلاف میسر می شود. در آخر هم وقتی فیلم به مرحله جمع بندی میرسد همه خیالشان راحت میشود از این که بالاخره شخصیت اول فیلم به مقصودش رسیده است.
به نظرم هنر به شدت ظرفیت این را دارد که عقل را زائل کند و آدرس غلط بدهد به مخاطبش. مسئله زیبایی شاید یکی از مهم ترین ابزاراتی باشد که با آن عقل زائل می شود. هر چند خود زیبایی تعاریف مختلف و بعضا متضادی در طول تاریخ پیدا کرده اما از مهمترین کارکرد های آن در اثر هنری میتواند این باشد که گاه به مخاطب اجازه ورود به عمق و مبانی فکری و اندیشه حاکم بر یک اثر را نمی دهد.این زیبایی گاه در قالب ابتکار، گاه در قالب یک درام پر کشش، گاه با رنگ و لعاب و گاه با ترکیب بندی های خارق العاده خودش را مینمایاند.
چطور میشود از این سد عبور کرد؟ آیا راهی هست؟

هنگامی که دوربین عکاسی ، و بعد تر فیلمبرداری اختراع شد...عده ای با فرار از واقعیت عینی ،به دنبال کشف صورتهای جدیدی از اوهام و تخیلات خود روی به هنر آبستره (انتزاعی) آوردند.چون دیگر دوربین عکاسی کار آنها را در بازنمایی دنیای بیرون به نحو احسن انجام می داد. در این میان اما عده ای دیگر دوربین را و بعدتر دوربین فیلمبرداری را انتخاب کردند...چون چیزی که ازآن بیرون می آمد به شدت به واقیعت نزدیک بود!

قبل از هر چیز باید بگم با توجه به قالب این نوشتار که یادداشته من خودم رو ملزم به آکادمیک صحبت کردن نمیدونم(خیلی هم بلد نیستم البته) و ترجیح هم میدم حتی مهاوره هم بنویسم.در ضمن تو نوشته های من پرانتز زیاد هست. میتونم بهتون قول بدم اگر نخونیدشون چیز زیادی رو از دست نمیدید. پس اگر اذیت شدید ردشون کنید!و در آخر اینکه هدفم فقط ایجاد چند دروازه جدید برای فکر کردن هست.