دیدآرت

۵۶ مطلب با موضوع «نوشت ها 2» ثبت شده است


هنرمند مثل بنّایی که در طول عمر هنری و حرفه ای خودش ساختمانی رو می سازه و بالا می بره، باید هر چند وقت یکبار به پی های ساختمون سر بزنه و دوباره بازبینی شون کنه

رجوع به مبادی و مبانی سواد بصری و تمرین و ممارست روی اون، قطعا عمق و غنای کار هنرمند رو بیشتر می کنه

جناب فرشید مثقالی از معدود هنرمندانی هستند که دستی به تالیف دارند. کم تر گرافیست و هنرمندی پیدا می شه که بخواد یا بتونه ماحصل دوران و سیر کاریش رو بصورت اصولی و طبقه بندی شده مدون کنه و در اختیار نسل های بعد قرار بده.

مطالعه این کتاب رو به دوستان علاقمند به گرافیک و مخصوصا اونایی که تازه در اول راه اند توصیه می کنم.


پ ن : آقای مثقالی دو کتاب دیگه هم بتالبف کردند با همین یونیفرم با عناوین تایپوگرافی و تصویرسازی.

پ ن : اگر نقدی به کتاب وارد باشه حتما در ویراستاری اون هست. متن  کتاب های ایشون بشدت محاوره است که جا داشت روی این قسمت و پرداخت بیشتر جملات بیشتر کار باشه.


در ادامه مطلب "ده بار ببین،یک بار بکش" قرار بر این شد که کلیاتی از تمرینات بهبود طراحی با دست رو ارائه بدم خدمت دوستان.

اما چند تا توضیح قبلش نیازه:

در این مطلب فشرده قصد آموزش طراحی آناتومی یا طراحی اشیا بی جان و یا حتی طراحی های ذهنی رو ندارم. این ها تمرین های مرحله صفر هستند برای افرادی که تا بحال به هر دلیلی موفق به انجام طراحی نشدن.

و اما طراحی

در یک توضیح ساده طراحی در واقع فرایند هماهنگ شده چشم، مغز و دست یک انسان هست. همون طور که خیلی از عمل های انسانی ترکیبی از هماهنگی چند اندام هست و نیاز به تمرین و ممارست داره، طراحی هم چیزی غیر از این نیست.

مهمترین چالش در طراحی هماهنگی دست و ذهن هست و خب در اول کار شما مثل بچه ای می مونید که تازه بدنیا اومده و حتی راه رفتن رو بلد نیست.شما باید انیقدر الگو برداری کنید و امتحان کنید و شکست بخورید که راه رفتن یا همون طراحی کردن رو یاد بگیرید.

دست یک طراح در نهایت باید به حدی از حساسیت برسه که ریز ترین و جزئی ترین مانور های ذهنی رو بتونه پیاده کنه و این اگر بدست بیاد فوق العاده است!

با یک مداد و کاغذ شروع کنین. در ابتدای کار قرار نیست خرج زیادی بکنیم. اگر مقدور هست براتون کاغذ ساندویچی فله ای بگیرید و شروع بکنین.

 

حرکت اول:

سعی کنین یک خط راست افقی از راست به چپ کاغذ بکشین. توجه داشته باشین که باید این کار رو به آرامی انجام بدین و گرنه تو سرعت بالا همه خطوط براحتی صاف کشیده میشن و نقاط ضعف دست شما نمایان نمی شه.

احتمالا موقع کشیدن، دست شما روی کاغذ قرار داشته. یه نکته خیلی مهم اینه که شما باید بتونین با کتف تون طراحی کنین. مثل رباط های تک بازویی کار خونه های ماشین سازی شما باید همه حرکات را با کتف انجام بدین و نه با مچ یا آرنج! قطعا روزای اول سر کتفتون درد میگیره اما کم کم عادت میکنین. همه اینا برای این هست که اگر این مساله رو بدرستی رعایت نکنین دست شما مثل پرگاری میشه که مرکز اون یا مچ دستتون هست یا آرنج و این باعث میشه همه خطوط راست شما تبدیل به منهنی بشه.

احتمالا تو همین حرکت اول گند زدین. اما اشکالی نداره. دوباره تلاش کنین. دوباره همین خط راست رو در پایین خط اولی بکشین. تا مدت ها تمرین شما همینه

کشیدن خط های افقی زیر هم دیگه و با فواصل مساوی. این فواصل مساوی مهمه هست و سعی بکنین بدون کمک از هیچ ابزاری و فقط با چشمتون این اندازه ها رو تخمین بزنین.

یادم هست ترم یک دانشجویی باید جلسه ای حدود 50 صفحه از این به ظاهر مزخرفات برای استاد می بردیم!

همین تمرین رو اینبار از چپ به راست انجام بدین و کم کم خطوط عمودی رو هم به تمریناتون اضافه کنین.یکبار از بالا به پایین و یکبار از پایین به بالا.


نکته حیاتی حیاتی حیاتی!!!

بهتر اینه که شما از یک تخته شاسی استفاده کنین. اندازه آ چهار برای شروع خوبه. نکته مهم اینه که  شما باید همیشه شاسی رو بصورت عمودی نگه دارین. و زیرشاسی رو مثلا به شکمتون بچسبونین و دست مخالف رو روی سر شاسی نگه دارین. خیلی دیده شده که رفقا و دوستان برای کشیدن خط های عمودی تخته شاسی رو کج میکنن!! درسته که خط عمودی کشیدن سخته اما شدنیه .زاویه تخته رو به هیچ وجه تغییر ندین.


لطفا نپرسین اینا به چه دردی میخوره. فقط اگر علاقه دارین انجامشون بدین و تا جایی که میتونین هم انجام بدین. مثلا روزی ده صفحه شاید بد نباشه. بعد ها از جکمت این حرکات خشک و خشن آگاهی پیدا می کنین. 


به مناسک سخت معبد طراحی تن بدین تا به اوج برسین. اگر دیدن حوصلش رو ندارین و سخته و از این جور حرفا همین الان مداد کاغذ رو ببوسین و بگذارین کنار. از پله های معبد پایین برید و وارد همون شهر تکراری و روزمره ای بشین که قبلا ازش اومدین :)

 

چند روز پیش به رسم عادت همیشگی داشتم سایت minitoons  رو مرور می کردم که به انیمیشن کوتاه "پرتگاه" برخورد کردم.حیفم اومد که اون رو به اشتراک نگذارم. در آخر مطلب لینک مربوط به این انیمیشن رو گذاشتم

و اما درباره این اثر...

برام خیلی جالب بود وقتی فهمیدم این کار فقط توسط سه دانشجوی فرانسوی دانشگده انیمیشن ساخته شده اون هم در طول دو سال! میدونین واقعیت اینه که ساخت انیمیشن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست. شما روزها تلاش میکنین تا مثلا یه اثر چند دقیقه ای رو ایجاد بکنین و خب در نظر برخی این کار یه نمه احمقانست. و میتونم بگم یکی از موتورهای اصلی پیش برنده جریان انیمیشن در دنیا عشق به انیمیشن بوده. 

درباره داستان انیمیشن زیاد چیزی نمیگم تا مزه دیدن اون رو از دست ندین اما ...نه خودتون ببینین :)

درباره بودجه و خرج این سه نفر در این دوسال...

نکته جالب، حمایت این گروه در سایت kickstarter هست. این سایت در واقع جایی هست که کسانی که میخوان یه پروژه رو شروع کنن و بودجه ای ندارن،شرحی از پروژه خودشون رو در این سایت میگذارن و افرادی هستن که طبق دلخواه خودشون به این پروژه ها کمک مالی میکنن. خیلی خوبه که این کار تو ایران خودمون هم راه بیافته. در واقع این کار به لحاظ بودچه ای هم یه کار صد در صد مردمی بوده و این یه برد عظیم هست.

در تیتراژ انتهایی میتونین لیست انبوه کسانی که به این کار در کیک استارتر کمک کردن ببینین.خیلی انرژی بخشه به نظرم!

 

پ ن: خواهشا کسی غر نزنه که تو ایران ما که اینطوری نیست و از این جور جفنگیات... ماها باید راهش بندازیم..میفهمین!؟ ماها..بله حتی خود شما دوست عزیز! خود تویی که فقط نشستی و  غر میزنی :)

لینک انیمیشن در مینی تونز

دوستی می گفت که در دانشگاه استادی داشتند که همیشه این جمله رو تکرار می کرد:

ده بار ببین، یک بار بکش!

شاید اغراق این جمله در وهله اول کمی توی ذوق بزنه. مخصوصا برای اونایی که تازه کار هنری رو شروع کردن. یا حتی اونایی که سالهاست شروع کردن اما این مساله رو خیلی بهش توجه نداشتن.

در تجربیاتی که داشتم و با افراد مختلف کار کردم در ابتدا اصلا فکرش رو هم نمی کردم که تفاوت دیدن ها اینقدر زیاد باشه. بعضی اوقات با خودم می گفتم آخه چطور تونستی این رو از روی تصویر مرجع این جوری در بیاری؟؟!! و تو دلم به اون شخص فحش می دادم!

همین جا یک نکته رو لازم هست که توضیح بدم: خوب دیدن بیشتر از این که یه فضیلت انسانی باشه یه مهارت هست که داشتن یا نداشتن اون ارزشی رو از آدم کم و زیاد نمیکنه. اما اگر کسی دل یک دله کرد که وارد عرصه هنر بشه ناگزیر از تقویت این مهارت هست.

داشتم از تجربه همکاری با افراد مختلف میگفتم...

در برخی از این تجربیات سعی کردم بدون اینکه طرف مقابل بفهمه آزمایشات مختصری انجام بدم. نتیجه وحشتناک بود! بعضا شخص مورد آزمایش حتی از روی تصویر مرجع هم یک شکل ساده رو نمیتونست باز تولید بکنه. این نه خاطر عدم توانایی اون فرد بود. برای این بود که چشمش توجه کافی رو به مرجع نمی کرد. در این حد که مربع رو مستطیل بکشه و قص علی هذا...

یادم هست اوایل بشدت از تمرینات خسته کننده مبانی سواد بصری حالم به هم می خورد. اما بهش تن در دادم و انجامشون دادم. الان بعد از حدود ده سال کار می فهمم که چقدر این ها مهم هستند و زیربنای قدرت بصری یه هنرمند تجسمی رو اینا هستن که محکم میکنن!

و اما چه کار می شه کرد...

یکی از تمرینات مهم عکاسی کردن هست. عکاسی به قصد ترکیب بندی و انتخاب کادرهای جدی. نه عکاسی سخیف برای اینستا یا هرزنامه های اینترنتی. خوب یا بد، دنیای دیجیتال محدودیت تعداد عکس رو برای ما تقریبا از بین برده اما قبل تر که دوربین ها آنالوگ بودند عکاس ها دقت و وسواس بیشتری در انتخاب و نهایی کردن سوژه و ترکیب بندی داشتن. موقع عکاسی با دوربین دیجیتال تصور کنین دوربین آنالوگ دستتون هست و این آخرین نگاتیوی هست که براتون باقی مونده!

تمرین دیگه طراحی هست. طراحی از عینیات با تمرکز روی جمله بالا: ده بار ببین، یکبار بکش

اگر دوستانی هستن که در ابتدائیات هم مشکل دارن در پست بعد چند تمرین شکنجه گر اما مفید منتشر میکنم که به نظرم  می تونن خیلی کمک کننده باشن.


پ ن :دست از مبارزه  و تلاش بر ندارین.

پ ن 2 : بدلیل مشغله زیاد این چند وقت نشد پستی بگذارم. اگر به فرض محال کسی رنجور شده به بزرگی خودش ببخشه :)

در پناه حق

  سعی ام اینه که تا جایی که امکانش باشه درباره پروژه هایی که انجام می دیم تو  استودیو سه در چهار توضیحاتی بگذارم. شاید این انتقال تجربه به درد عده ای بخوره

خب درباره کار راه روشن باید بگم که پروژه از این جا شروع شد:

توی یه جلسه با بچه شروع کردیم ایده پردازی که ما دنبال چی هستیم دقیقا؟ 

قبل تر قرار بود که همون کلیپ راه روشن رو کمی کِش بدیم و از چند تا پوستر حرکت کنیم و به پلان تایتل برسیم و برای 20 فروردین آمادش کنیم اما تصمیم بر این شد که از یه کار فرمی خارج بشه و کمی حرف توش زده بشه.

مسئله اساسی برای ما این بود:

انرژی ما در حال تموم شدنه و باید یه جایگزین مناسب براش پیدا کنیم


قرار داشتم متن های این چنینی رو در لرزه نگار منتشر کنم اما چون دوز فرهنگ این مطلب بالا میزد بد ندیدم همین جا دیده بشه.

چند روز پیش یکی از رفقا حرف قابل تاملی میزد که چرا هر کس که میخواد کار فرهنگی بکنه اول میره سراغ مردم و یقه اونا رو میگیره؟چرا کسی به مسئولین گیر نمیده ؟چرا خیلی از کارایی که به عهده اوناست رو کسی بهشون نمیگه؟ و از این قسم حرفا
با کلیت حرف دوست شفیقم موافق بودم اما به نظرم قضیه شاید کمی پیچیده تر از این حرف ها بود
از طرفی فرهنگ موجودیه که در بین مردم جاری هست و عمده شکل خودش رو اونجا میگیره . مردم اون رو نسل به نسل به هم تحویل میدن و تنظیم اون باید در درون جامعه اتفاق بیافته و از طرفی به قول جناب سعدی "ماهی از سر بگندد نی ز دُم" و یا الناس علی دین ملوکهم.
واقعیت این هست که هر دو وجه این قضیه که در واقع بالا و پایین فرهنگ هست باید مورد توجه قرار بگیره اما ما به چند دلیل، بیشتر به فرهنگ سازی بین مردم علاقه مند هستیم که برخی از اونا عقلانی و درسته و برخی هم بیشتر بخاطر طرز تفکر اشتباهی هست که در ما نهادینه شده
اولین مورد شاید ترس دیده نشدن هست. این که اصولا مسئول حکومتی اونقدر درگیر ساختار های محکم اجرایی و اداری  هست که تا تو به عنوان یه موجود ترسناک و قابل توجه بروز نکنی اون به تو نگاه هم نمیکنه. این دو عامل عموما باید وضعیت فعلی اون مسئول رو به خطر بندازن تا به اون حرف توجه بشه و البته این توجه صرفا یک ماسک برای حفظ وضع فعلی هست و عموما با چند مانور رسانه ای توسط سازوکار مسئول حکومتی میتونه محو بشه.
به همین خاطر مجبور هستیم تا این موضوع رو به یک دغدغه در سطح اجتماع تبدیل کنیم تا مسئولین واکنشی نشون بدهند چرا که مشروعیت رو از مردم میگیرن و در این جا باز هم ما مجبوریم که به جامعه برگردیم
یعنی تا تعامل به لحاظ ریخت متوازن نشه وضع همینه. به همین خاطر ناگزیر به ایجاد سازمان ها و اندیشکده های معتبر هستیم تا روش عمقی تر اتفاق بیافته و به چند رفت و برگشت رسانه ای خلاصه نشه
دومین علت شاید بخاطر اینه که ما مذهبی ها یک جنبه قدسی برای حکومت قائلیم و به همین خاطر با فرض خوب بودن کلیت نظام همواره مردم هدف اصلی ما هستند. در این قسمت اصولا هر نقدی که بخواهد کمی فراتر از دولت ارائه شود محکوم به دیده نشدن هست.
البته در برخورد با دولت که بازوی اجرایی نظام هست عموما فعالیت های فرهنگی ما در دوگانه دولت موافق و مخالف کاملا رنگ می بازه و این بخاطر این هست که شاید ما افق های دور تر رو نمیتونیم درست ببینیم. حرف های اخیر رهبر با دولت فعلی بسیار قابل تامل بود. ایشون فرمودند: من هر روز برای موفقیت این دولت دعا میکنم چرا که موفقیت این دولت یعنی موفقیت نظام. این چیزیه که ما خیلی به اون توجه نمیکنم و در واقع نزدیک به بیست سال از این حرف عقب تریم.
هر چند که بیانات ایشون بالا دستی هست و دولت قانونا باید اونا رو تمکین کنه اما به نظرم اسلوب نقد رهبر در قبال دولت بهترین و اخلاقی ترین شیوه ای هست که ما باید تو کارای خودمون ترجمش کنیم.
در نوع بیان و نقد به دولت چیزی که مشهوده اینه که نقد شونده عموما هیچ وقت دلسوزی ما رو نسبت به خودش نمیبینه و به همین خاطر در گارد دفاعی قرار میگیره و اونوقت دیگه حرف های ما شنیده نمیشه. نمونه اش واکنش های اخیر رئیس جمهور به منتقدین بود.
ما-عموم بچه های حوزه فرهنگ چه گرافیست چه نویسنده پادوی فرهنگی- باید نیت های خودمون رو درست کنیم و واقعا با دلسوزی نقد کنیم و البته حرف محکم و سدید بزنیم و خود سانسوری نکنیم. در این سالها بارها شاهد بودیم که از طرف ما عده ای محکوم به نفاق شدند، عده ای آمریکایی شدند و عده ای هم مرتد. که این ها بخاطر واکنش های صفر و صدی ما به انسان ها و نداشتن صبر هنگام قضاوت درمورد افراد بوده.
به نظرم اگر الکوی رهبر رو  بتونیم توی کارامون -چه در پوستر  و چه در نوشته هامون- رعایت بکنیم کم کم میتونیم به یه ادبیات جدید در نقد حکومتی برسیم. نقدی زیرکانه -اخلاق مدار و با عمق تاثیر بالا


پ ن :در باره بند های آخر باید بگم قطعا عده ای در این نظام اصحاب و سران فتنه بودند و هستند که تکلیف اونها روشنه. امیدوارم بنده محکوم به ضد نظام بودن نشم.
پ ن 2 : مشغله زیاد پست گذاری رو سخت کرده. هیچوقت فکر نمی کردم روزگار همچین کاری باهام بکنه :)

روزگار فتح خیبر رو با آزادی خرمشهر مقارن کرد. بد ندیدم این کلیپ کوتاه رو به همین مناسبت اینجا بگذارم

کلیپ زیر برشی از فیلم وزنه های بی وزن هست که هر چند برخی از دیالوگ ها نچسب و شعاری هست ام چند تا نکته ظریفو زیبا توش داره. به هر حال دیدنش خالی از لطف نیست.

 

 


دوست داشتم این پست رو اینجور نمی نوشتم:

"عراقی ها می دانستند که رزمنده ایرانی تهدید نمی کند، شوخی نمی کند و از مرگ باکیش نیست"

دوست داشتم مرزبانان کشورم رو اسیر نمی دیدم. ننگه که کسی که قراره مرزبانیه یه مملکت رو بکنه اسیر بشه اون هم با اون وضعیت. اگر دوران باستان بود چنین سربازانی مرگ رو به زنده موندن ترجیح میدادن اما چه می شه کرد که عصر پهلوانی مدت هاست تموم شده.

امیدوارم این بندگان خدا زودتر برگردند. صحیح و سالم. 

اما دوست هم دارم مقام مسئولی در اتاق در بسته ای سرشان داد بزند که با این سهل انگاریتون گند زدین به عزت و اقتدار یه مملکت!


پ ن 1 : متن بالا قسمتی از کتاب "با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ" اثر نادر ابراهیمی هست که به شرح خاطراتش از جبهه های جنوب می پردازه.

پ ن 2: یادم هست که وقتی سربازای انگلیس رو با کت و شلوار میفرستادیم خونه ،یه عده از رفقا -در جواب اونایی که معترض به این کار بودن- میگفتن این یعنی بزرگترین بی آبرویی برای یه نظامی که با کت و شلوار برگرده و لباس نظامیش رو از تنش در بیارن. الان دارم فکر میکنم این بندگان خدا رو با چه لباسی برمیگردونن؟

پ ن 3: این وسط گویا دولت بنفش رنگ ما هم بی تقصیر نبوده. امیدوارم دورانی برسه که این قدر اقتدار ما توسط یه مشت سست عنصر خدشه دار نشه.


حلقه هنر دو جلسه قبل میزبان جناب آقای مجید قادری مدیر پروژه دارا و سارا بود. قرار بود ایشون یه گفتار درباره فرایند تولید و آسیب شناسی این پروژه ارائه بدن. به شخصه اصلا فکر نمی کردم که اینقدر جلسه خوبی از آب در بیاد!

توصیه می کنم فایل صوتی این جلسه رو حتما گوش کنین. نکات مهمی داره که به درد هر کس که میخواد تو این مملکت کار فرهنگی بکنه می خوره.

متن کمل گفتار به همراه فایل صوتی رو تو این صفحه ببینین.


قسمتی از گفتار:

من یک سرفصلی را باز می‌کنم که اگر در ذهن دوستان بماند اهمیت پرداختن به این موضوع برای دوستان واضح تر می‌شود. این‌که ما اسباب‌بازی را به‌مثابۀ یک فعالیت فرهنگی مثل رمان، سینما، نمایش و شعر می‌دانیم و در واقع دارای یک ویژگی‌هایی است که صورت‌های هنری دیگر هم می‌توانند آن را داشته باشند. چرا عروسک کالای فرهنگی تلقی می‌شود؟ به این علت که اسباب‌بازی‌ها می‌توانند در جهان‌بینی کودکان اثر بگذارند، به گونه‌ای که در رفتار آنان اثر گذاشته ‌شود و هر پدیده‌ای که در جهان‌بینی ما در هر مقطع سنی تاثیر بگذارد به گونه‌ای که رفتار ما تغییر کند، مثل رمان، سینما و قصّه، آن پدیده یک کالای فرهنگی است.

فرد چه یک کودک باشد و چه یک انسان 50 ساله با یک شعر منقلب می‌شود و این یعنی این‌که شعر یک کالای فرهنگی است. از آنجایی که عروسک یک کالای فرهنگی است، جهان‌بینی انسان در تعامل با عروسک هم تغییر می‌کند، به گونه‌ای که رفتارشان نیز متاثر از آن می‌شود و بر اساس معیارهای فرهنگی آن جامعه می‌توانند خلاق، نابغه یا دارای اعتماد به نفس شوند. بنابراین عروسک در یک نظام فرهنگی، خصوصاً جمهوری اسلامی که اساس آن فرهنگی بوده تا سیاسی یک کالای بسیار حساسی است پس چرا اهمیت پیدا نکرده است؟

من پاسخ این سوال را با یک جمله بیان می‌کنم: «غفلت فرهنگی». ما فکر نمی‌کردیم که اسباب‌بازی هم بتواند اهمیت داشته باشد. به همین خاطر از سال 85 تا 6سال پیش اسباب‌بازی‌ها به داخل کشور قاچاق می‌شوند ولی قاچاق محسوب نمی‌شد، خوب اگر دیش ماهواره بود قاچاق محسوب می‌شد و طرف را مجازات می‌کردیم، ولی اسباب‌بازی را قاچاق محسوب نمی کنیم. ما در سال74 به این نتیجه رسیدیم که باید شروع به طرح این مسئله کنیم که باید عروسک‌های متناسب با جامعه خودمان داشته باشیم، چرا که عروسک‌ها در صنعت اسباب‌بازی فرهنگی‌ترین کالا هستند و ما اگر بخواهیم ارزش‌گذاری کنیم، عروسک‌ها خصوصاً عروسک‌های با شخصیت انسانی مهم هستند. پرداختن به این مسئله برای ما اهمیت پیدا کرده بود.

من یادآوری می‌کنم که حضرت امام(ره) بعد از انقلاب در اولین سفر خود به شهر قم در سخن‌رانی خود برای نشان دادن میزان وابسته‌گی رژیم شاه به غرب، مثال وابسته‌گی عروسک را بیان کردند. این بیان امام(ره) برای من شاه‌کلیدی بود که می‌توانستم راه را باز کنم، برای این‌که عروسک باید به‌مثابۀ یک امر بدیهی در جامعه ما باشد، اما ما آن را از غرب می‌گیریم.

دوم این که عروسک شأنیت دارد، بلاتشبیه امام(ره) نفرمودند که این سلطنت به حدّی وابسته بود که شراب را از غرب وارد می‌کرد، خوب شراب حرام است و متناسب با جامعه اسلامی نیست. حضرت امام(ره) وقتی چنین مثالی می‌زنند، نظر تلویحی تایید وجود عروسک متناسب با شرایط اجتماعی ما را بیان می‌کنند. آن زمان من متوجّه شدم که اساساً بعد از انقلاب توجهی که به حوزۀ عروسک شده این است که بسیاری از متدینین آن زمان با توجه به بعضی احتیاط‌ها عروسک را حرام می‌دانسته‌اند و خرید و فروش آن را هم در احتیاط قرار می‌داده‌اند.

پ ن : بعد از شنیدن شرح کامل ماجرا ی دردناک دارا و سارا،نظرم کمی درباره این پروژه تغییر کرد...حداقل میتونم بگم منصفانه تر شد!


شش سال پیش در کویر صحرا حادثه ای برایم اتفاق افتاد؛یک چیز موتور هواپیمایم شکسته بود و جون نه تعمیر کاری همراهم بود و نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیر مشکلی برآیم. مساله مرگ و زندگی بود.آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف میداد.

شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه ها به روز آوردم. پرت افتاده تر از هر کشتی شکسته یی که وسط اقیانوس به تخته پاره یی چسبیده باشد.پس لابد میتوانید حدس بزنید چجوری حاج و واج ماندم وقتی کله آفتاب به شنیدن صدای ظریف عجیبی که گفت:

"بی زحمت یه بره برام بکش! "از خوب پریدم.

-ها؟

-یک بره برام بکش...

چنان از جا برخاستم که انگار صاعقه بهم زده. خوب که چشم هام رو مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود.

کتاب شازده کوچولو ،صفحه 10 ،ترجمه احمد شاملو