وقتی شرلوک هلمز نتونه معمای جنایت را پیدا کنه، محکوم به آوارگی تو خیابونای نمور لندنه ...لحظه هایی که قاتل جلوی شومینه داره به ریش نداشته شرلوک هلمز میخنده.
حالت شرلوک هلمز رو دارم که تو کار خودش مونده...
یک بار عاشورا – آن روزها که بچه تر بودم و دنبال دسته می رفتم - در انتهای دسته که جای ما بچه های کوچک تر بود نگاهم به گنجشکی افتاد که درست نمی توانست پرواز کند.
قبل تر که منزل نزدیک فرودگاه مهرآباد بود بعضی اوقات همینجوری و بعضی اوقات هم از رو دلتنگی میرفتم کنار حصار فرودگاه و به بلند شدن و نشستنشون هواپیماها نگاه میکردم.