
به خواست خدا فردا عازم کربلا هستم. چند ساعت بیشتر به رفتن باقی نمونه. امروز وقتی به گمرک رفتم برای خریدن شلوار،میون اون همه مغازه یه ریخت مونده بودم کدوم رو انتخاب کنم. زنگ زدم به یکی از رفقا و اونم یه آدرسی داد که همزمان چند تا مغازه شاملش میشدن.به دلم افتاد وارد اونی بشم که یه پسر سبزه رو جلوش نشسته بود.
-دادش این شلوارا چند؟
یه نگاهی به من کرد و با لبخند گفت:
-میخوای بری کربلا؟
منم لبخند زدم و گفتم آره..اگه خدا بخواد
-آقا باورت نمیشه امروز هر کی میخواد بره کربلا میاد از ما شلوار میخره!
خلاصه ما رو دعوت کرد داخل....
همه اهل خیمه و تکیه بودن الحمدلله. همشون التماس دعا داشتن. گفتم اسماتونو بنویسین که یادتون کنم.با هزار شوخی و خنده نوشتن اسما رو
خط اول همش یه نفره که خیلی خودشو تحویل گرفته بود و انصافا هم آدم با نمکی بود
***
نمی دونم برگشتی هست یا نه. بقول یکی از رفقا خوبه که هر سال یه دفعه هم که شده زندگی آدم یکم جدی به چالش کشیده بشه. و راست هم می گفت. منتها من فقط از این می ترسم که نکنه به این یکی هم عادت کنیم
قبل تر یکی از رفقا با این نگاه که که آقا ما که کاری نکردیم که حالا بخواییم بریم کربلا به قضیه نگاه میکرد. ولی من فکر میکنم تموم کاری که میتونیم بکنیم همینه.نهایت کاری که بتونیم بکنیم اینه که ذغال آتش دستگاه امام حسین باشیم.
به لطف اهل بیت امسال هم پیاده قراره برسیم به کربلا. حال و هوای پیاده روی اربعین به کلمه نمیاد. ان شا الله نصیب همتون بشه.
خلاصه... حلال کنین بابت همه بدی هایی که دیدین
نایب الزیاره همه هستم ان شا الله
و اینکه:
لطف حسین ما را تنها نمیگذارد
گر خلق وا گذارد، او وا نمیگذارد
او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم
مولا به کام غرقاب مارا نمیگذارد
هل من معین او را باید جواب دادن
شیعه امام خود را تنها نمیگذارد
زهرا به دوستانش قول بهشت داده است
بر روی گفته خویش او پا نمیگذارد
ما و فسرده حالی مولا نمیپسندد
مسکین و دست خالی مولا نمیگذارد
از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم
باید که سوخت مارا زهرا نمیگذارد
شعر از رضا مؤید