دیدآرت

۵۶ مطلب با موضوع «نوشت ها 2» ثبت شده است

فضای هنری اقتضائاتی داره و اگر چیزی از درون نجوشه قطعا هنرمند شدن و کار هنری کردن نزدیک محاله. این جوشش از درون لزوما امری معنوی نیست. و البته موضوع بحث ما هم نیست.
اگر زاویه ورود به فضای هنری درست انتخاب نشه و مثلا شخصی بنابر عللی احساس کنه که وظیفه اش کار هنری کردن هست، اگر برایش جان نده و خون دل نخوره و کم بگذاره، اتفاق وحشتناکی تهدیدش میکنه!! اون شخص تبدیل میشه به منتقد و حراف هنری.
واقعیت اینه که عرصه عملی حیطه هنر شاید برای آدمای امروزی عرصه ای مرد افکن شده باشه و از اون طرف حرف زدن قطعا راحت تر از عمل کردنه و من متاسفانه می بینم که دوستانی که مرد عمل در حوزه هنر نیستن تبدیل به اونجور آدمایی میشن که گفتم و این اتفاق خوبی نیست.
توصیه برادرانه ام به این دوستان اینه که اگر قراره کار هنری بکنین تو رو خدا یکم جون بکنین براش. بذارین یکم سخت بگذره...و باور کنین رشد تو همینه


تقریبا برای همه روشن شده است که مشکل امروز سینمای ما(1) و دقیق تر بگویم روایت گری مبتنی بر تصویر ما، مشکل فیلم نامه است. به همین جهت ناگزیر و گاه از سر حرفه ای گری رو به هالیوود می کنیم برای کسب تکنیک و چیرگی بر این شاکله نامرئی فیلم.

به خواست خدا فردا عازم کربلا هستم. چند ساعت بیشتر به رفتن باقی نمونه. امروز وقتی به گمرک رفتم برای خریدن شلوار،میون اون همه مغازه یه ریخت مونده بودم کدوم رو انتخاب کنم. زنگ زدم به یکی از رفقا و اونم یه آدرسی داد که همزمان چند تا مغازه شاملش میشدن.به دلم افتاد وارد اونی بشم که یه پسر سبزه رو جلوش نشسته بود. 

-دادش این شلوارا چند؟

یه نگاهی به من کرد و با لبخند گفت:

-میخوای بری کربلا؟

منم لبخند زدم و گفتم آره..اگه خدا بخواد

-آقا باورت نمیشه امروز هر کی میخواد بره کربلا میاد از ما شلوار میخره!

خلاصه ما رو دعوت کرد داخل....

همه اهل خیمه و تکیه بودن الحمدلله. همشون التماس دعا داشتن. گفتم اسماتونو بنویسین که یادتون کنم.با هزار شوخی و خنده نوشتن اسما رو

خط اول همش یه نفره که خیلی خودشو تحویل گرفته بود و انصافا هم آدم با نمکی بود

***

نمی دونم برگشتی هست یا نه. بقول یکی از رفقا خوبه که هر سال یه دفعه هم که شده زندگی آدم یکم جدی به چالش کشیده بشه. و راست هم می گفت. منتها من فقط از این می ترسم که نکنه به این یکی هم عادت کنیم

قبل تر یکی از رفقا با این نگاه که که آقا ما که کاری نکردیم که حالا بخواییم بریم کربلا به قضیه نگاه میکرد. ولی من فکر میکنم تموم کاری که میتونیم بکنیم همینه.نهایت کاری که بتونیم بکنیم اینه که ذغال آتش دستگاه امام حسین باشیم.

به لطف اهل بیت امسال هم پیاده قراره برسیم به کربلا. حال و هوای پیاده روی اربعین به کلمه نمیاد. ان شا الله نصیب همتون بشه.

خلاصه... حلال کنین بابت همه بدی هایی که دیدین

نایب الزیاره همه هستم ان شا الله

و اینکه:

لطف حسین ما را تنها نمی‌گذارد

گر خلق وا گذارد، او وا نمی‌گذارد

او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم

مولا به کام غرقاب مارا نمی‌گذارد

هل من معین او را باید جواب دادن

شیعه امام خود را تنها نمی‌گذارد

زهرا به دوستانش قول بهشت داده است

بر روی گفته خویش او پا نمی‌گذارد

ما و فسرده حالی مولا نمی‌پسندد

مسکین و دست خالی مولا نمی‌گذارد

از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم

باید که سوخت مارا زهرا نمی‌گذارد

شعر از رضا مؤید


# بعضی اوقات که یاد گذشته می کنم دلم بد جوری تنگ می شه. از مخاطب که شما باشین چه پنهون که بغضم هم می گیره و گاهی هم کار به گریه می کشه. انگار که من به جایی تو این قدیم مدیما تعلق داشتم و حالا فرسنگ ها ازش دور افتادم. گاهی ته امیدی تو ذهنم می چرخه که شاید بشه دوباره به اون دوران رفت. گاهی هم کار به تخیل ساخت یک ماشین زمان هم می انجامه. اما این امید کودکانه به سرعت میون هزار فکر اجباری الآنی محو می شه.

به ایلیا جانم -که تنها پسر خاله ام هست- نگاه می کنم که روپوش به تن، تازه مدرسه رفتن رو شروع کرده. هم سن اون که بودم وقتی سال پنجمی ها رو  تو صف مدرسه می دیدم با خودم می گفتم یعنی کی می شه که من برسم به اونا!؟

اون موقع هنوز از صفر مبداء خودم زیاد دور نیافته بودم. نگاهم رو به جلو بود. واقعیتش، گذشته اصلا به چشم نمی اومد تو اون سن. نمی دونم شاید نگاه به گذشته یه چیزیه که خود زمان به آدم یاد می ده. هزینه یادگیریش هم از دست دادن زمانه، به مقدار لازم. هر قدر باهوش تر باشی زودتر می فهمی و کمتر زمان از دست می دی. ولی زکی!...فقط زودتر می فهمی که تو چه فاجعه ای گیر کردی. از دردی با خبر می شی که علاجی براش نیست. وقتی این رو می فهمی شاید با خودت بگی ای کاش اصلا نمی فهمیدم هم چین چیزی هم هست. اما دیگه دیر شده.

حالا هر قدر که بزرگتر می شم اون فاصله بیشتر به چشم میاد.(چرا تو ذهنم پیر شدن رو دارم بزرگتر شدن می بینم؟) بخوام یا نخوام، من چیزی هستم که تو این فاصله اتفاق افتاده. کوه خاطرات و یادهای نستالژیک از درست و غلط هایی که انجامشون دادم. و حالا به این نقطه رسیدم. تل انبار شده همه این چیزها تو بازه زمان شده من!

این مطلب ادامه داره...

سلام 

قرار بود یه آموزش کوچک برای ویرایش پست بالا-شهر برم. بالاخره شد!

این اولین تجربه آموزش ویدوئیم بود. تجربه خوب و البته شادی هم بود!(توی فیلم مشهوده)

 

این مطب ادامه داره...

گاهی استفاده اشتباهی از یه ابزار باعث می شه نتایج کاملا بالعکسی از یه حرکت بگیریم. داشتم یکی از سایت های معلوم الحال خوب رو نگاه می انداختم. دیدم عکس پسر فلان شخص رو زده با این عنوان که "پسر فلانی در خیابان انقلاب".

این فلانی آدم خوبی هست و شخصی که این پست رو گذاشته مثلا تو ذهنش این بوده که ببینید پسر فلانی بدون محافظ و دَم و دستگاه داره تو خیابونای انقلاب راه می ره. و احیانا انتظار این رو داره که خبرش حامل پیام های ساده زیستی، استفاده نکردن از بیت المال و ... هم باشه

خب فرض بکنید همه دوست داران فلانی از روی محبت این عکس رو مدام شیر بکنن. عملا کاری می کنن که پسر فلانی دیگه نمی تونه در چنین موقعیت هایی با جامعه در تماس باشه. یعنی دیگه نمی تونه براحتی و بدون شناخته شدن در خیابان های انقلاب راه بره.

مثال دیگه نشون دادن بد حجابی و مذموم بودن اون هست. فکرش رو بکنین شخص دلسوزی برای این کار، مثلا عکس یه شهید رو می ذاره کنار یه زن بدحجاب ساپورت پوش(بدون سانسور اون هم) بعد انتظار داره تقابل این دو تصویر حرف مورد نظر اون رو به مخاطب برسونه. در حالی که متوجه این نیست که در مرحله اول خودش هم داره به اشاعه این منکر دامن می زنه.(حالا مراحل بعد بماند که خودم هم دقیق نمیدونم چیه!)

مطلب رو گرفتین؟ما اومدیم نشون بدیم فلان پدیده هست اما کاری کردیم که اون پدیده دیگه نمی تونه به همون کیفیت استمرار داشته باشه. و یا بالعکس. نظیر این حرکت ها در فضای مجازی زیاد اتفاق می افته.

شاید یکی از علتش پنهان موندن طبعات حرکت های ما در فضای مجازی باشه. فضایی که عموما اجازه تفکر به آدما و تدبیر در رابطه با عاقبت اموری که انجام می دن رو به بهشون نمی ده. به شخصه نسبت به آزاد بودن فضا و این پمپاژ اطلاعات بدون هیچ محدودیتی خوش گمان نیستم. شاید از کمترین ایراد هایی که می شه به اینترنت گرفت همین باشه که بخاطر در برگیرندگی شدید مخاطب،اینترنت این اجازه رو به مخاطباش نمی ده که درباره ماهیتش و وجوه مختلفش درست فکر کن. بقول ارنست یونگ:

"در این سو و آن سوی بلا، نظر می تواند متوجه آینده باشد و به راه هایی بیندیشد که به آینده می انجاند؛ اما در گردباد بلا، تنها «اکنون» مسلط بر اوضاع است."

شدیدا نیاز داریم به وجوه مختلف این پدیده جدید با تمام ما یتعلقش، از بیرون نگاه کنیم. از بیرون تبلت ها و موبایل ها و اندروید ها و آی او اس ها....


پ ن: این جمله جناب یونگ در واقع خاطره اولین آشنایی من بود با شهید آوینی. خوندن مقاله آخرین دوران رنج از کتاب فردایی دیگر. روحت شاد آقا سید مرتضای آوینی

حدیث، حدیث فوق العاده ای بود. همراه حسین سخا، تصمیم گرفتیم برای این جمعه چند پیکسل کتاب این پوستر رو اجرا کنیم.

این متن ادامه داره...

غربی ها خوب یادگرفتن که دانش خودشون رو با هم به اشتراک بگذارن. به این نتیجه رسیدن که با این کار، حوزه ای که در اون فعالیت می کنند رشد می کنه و از قِبَل اون خودشون هم رشد می کنن.
اما متاسفانه ما به دلایلی این طور نیستیم. گاهی ترس اینو داریم که مثلا با یاد دادن چیزی به کسی ممکنه اون از ما جلو بزنه. گاهی وقتی به کسی چیزی یاد می دیم از طرف مقابل متوقع می شیم. و گاهی هم اسیر تعصبات الکی هستیم.
رفیقی رو بیاد دارم که در خلوت از داشته های علمیش می گفت و با پوزخندی به من با لحنی شاید متکبرانه(البته این حس من بود. اصل حسش رو الله اعلم!)می گفت:" ..من اینا رو که نمیام به بچه ها بگم که"...طفلک خیال می کرد که این علم رو فقط اون داره. نمی دونست که باید مثل رودخونه جاری باشه تا همیشه باشه. که اگر این طور نباشه می گنده
خوبه که این حسنه رو -بر خلاف غربی ها که خیلی سود انگارانه بهش نگاه می کنن- با این رویکرد پیش بگیریم که که اگر من نوعی دست یکی که پایین تر از خودم هست رو بگیرم، اونی که اون بالاست قطعا دست منو می گیره.
خیلی خوب می شه دوستانی که این متن رو میخونن،در هر جائی که هستن سعی کنن به اطرافیانشون اضافه کنن. و شک نداشته باشن که این کار قطعا باعث زیاد شدن خودشون می شه. هر چند ممکنه با سختی هایی هم روبرو بشن که به قول جناب لقمان: فراموش کن خوبی که در حق دیگران می کنی و بدی ای که در حقت می کنند.
در همین راستا ان شاءالله پست بعدی با این خواهد بود:چگونه هنرمند شدن و از این جور حرف ها

این مطلب قبل تر تو یانون دیزاین منتشر شده. دوستانی که تو زمینه هنر، کتاب می شناسن،خوبه که به این آدرس برن و معرفی کنن.

شک ندارم چالش با این کتاب برای اهل هنر، از عنوان روی جلد شروع می شود: "دستور العمل های فیل آبی برای ایده یابی". به همین جهت بد ندیدم این یادداشت را با متنی که خود نویسنده در انتهای کتاب آورده شروع کنم:

"از هم اکنون برخی از واکنش ها در قبال موضوع کتاب حاضر را پیش بینی می کنم!

این چند روز درگیر تعمیرات خونه بودیم. سرویس بهداشتی آب پس می داد و می ریخت تو پارکینک. چاره ای جز تعمیرات نبود. زنگ زدیم به یکی از این تعمیراتی ها تا بیان و کنتراتی کار رو جمع و جور کنن.

یکی از کارگرا اسمش قاسم بود. قاسم تقریبا عمله گروه بود. یعنی کار دیگه ای از دستش بر نمی اومد. سر صحبت رو که باهاش باز کردم فهمیدم