دیدآرت

۵۶ مطلب با موضوع «نوشت ها 2» ثبت شده است

شاید این مطلب قسمت دوم پست قبلی باشه...شاید هم نه!

دیروز تو تشییع پیکر شهدا اتفاقی یک از رفقا رو دیدم. طبق معمول این روز ها بحثمون کشید به سوریه و آخرالزمان و غیره...رفیق شفیق ما از کارهایی که داشت انجام می داد می گفت. منتها نه از جنس کارهایی  که این روزها مد شده. با شعف خاصی می گفت که داریم زبان انگلیسی با بچه ها کار  می کنیم و ایشالا بعدش فلان زبان و علی آخر...

یادم هست قبل تر ها که با رفقا  گعده می گرفتیم، توی یه فضای رویایی با خودمون می گفتیم که ظهور اتفاق می افته و بی خیال همه چی می شیم و می ریم و می جنگیم و شهید می شیم. و کلی خوشحال بودیم برای خودمون. راستش داشتیم از اوضاعی که جنم تغییر دادنش رو نداشتیم به بهونه شهادت فرار می کردیم. می گفتیم خب بذار ما شهید بشیم یه عده دیگه میان این گندهای چند هزار ساله بنی بشر رو

اولین مسابقه یانون دیزاین

دوستانی که دستی در طراحی دارن،حتی اونایی که دستی ندارن و فقط علاقه دارن میتونن تو این مسابقه شرکت کنن

 متن اطلاعیه رو می تونید از اینجا بخونین.

به نظرم اینجور حرکت ها خیلی بهتر از اینه که فقط بشینیم و آسیب شناسی بکنیم و غر بزنیم. می دونین احساس می کنم با این جور مسابقه ها مرد از نامرد (تو حوزه هنر و رسانه!) مشخص می شه.یعنی اینکه اونایی که فقط ور می زنن و کاری نمی کنن تابلو می شن.

به نظرم امتی که افقی ملموس نداشته باشه برای آینده خودش، راحت اسیر هر چیز جدید و وارداتی می شه. اگر ما برای خودمون طرح و نقشه ای نداشته باشیم، ناگزیریم که تو طرح بقیه بازی کنیم. و باید بدونیم که خود ما هستیم که به آینده فرم میدیم. نه فرشته ای از آسمون میاد برای کمک نه یه سوپر قهرمان. خودمون هستیم و خودمون
بسم الله...

دیروز بالاخره تونستیم قله کلکچال رو فتح کنیم. نکته جالب تو فتح یه قله اینه که 

یک بار عاشورا – آن روزها که بچه تر بودم و دنبال دسته می رفتم - در انتهای دسته که جای ما بچه های کوچک تر بود نگاهم به گنجشکی افتاد که درست نمی توانست پرواز کند.

چند روز پیش داشتم به محل کارم می رفتم. قدم ها را طوری تنظیم کردم که به چراغ قرمز عابر بر خورد نکنم. اما نشد و دقیقا تا پایم را داخل خیابان گذاشتم چراغ قرمز شد. ناچار چند قدم به عقب بر گشتم و منتظر ماندم تا چراغ سبز شود.
بعد از تموم شدن تعمیر چند ساعته کولر منزل، با حسین سخا راه افتادیم که بریم سمت ستاد سمیه ،برای رسیدن به سخنرانی سعید جلیلی تو ستاد.

کلیپی متفاوت از باقر مفیدی کیا...

قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى

ir-flag

ما تا آخر ایستاده ایم
لطفا به ادامه پست مراجعه بفرمایید..اصل قضیه اونجاست