دیدآرت

دو کوهه! کو یگان ذوالفقارت؟

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۱، ۰۶:۱۴ ق.ظ

تقریبا عادت کرده ام که شروع سال را در مناطق جنگی باشم. امسال وقتی داشتیم وارد دو کوهه می شدیم، یکی از رفقا گفت اینجا چرا اینقدر رنگارنگ شده. راست می گفت بنده خدا، دوکوهه شبیه تفرجگاه های میان راهی شده بود.

وارد که می شوی کلی چادر می بینی با آدم های جوراجور که از کنارت می گذرند. به راهت ادامه می دهی تا به خیابان اصلی برسی. در خیابان اصلی چند اتاقک درست کرده اند. یکی ایستگاه صلواتی، یکی ساندویچی و... یاد ایستگاه صلواتی مرحوم ابوالفضل سپهر بخیر. رفتیم چای بگیریم از ایستگاه دیدیم دو تا سرباز مشغول کارند. وقتی ما را با لباس های خاکی دیدند گمان کردند آمده ایم پست رو از آنها تحویل بگیریم. گردانندگان دوکوهه انگار با خودشان فکرکرده بودند که مردم تشنه چایی هستند که آمدند اینجا یه ایستگاه صلواتی پلاستیکی درست کرده اند. ایستگاه صلواتی مرحوم سپهر گعده ای بود برای بچه ها. اصلا یکی از جاهای دوست داشتنی دوکوهه همان محوطه جلوی ایستگاه صلواتی بود. اصلا شاید بخاطر این که تقلیدی از رفتار های جنگ بود دوست داشتنی بود. چند دقیقه یکبار صلواتی چاق می شد لبخند از روی لب بچه ها برداشته نمیشد. عده ای هم مخلصانه چایی میریختند برای مردم و منتظر نفر بعدی نبودند که بیاید و پست را تحویل بگیرد.

یکی از دوستان حرف جالبی میزد می گفت ببین فلانی وقتی کار از مردم گرفته بشه و بیافته دست ارگانها اینجوری مشیه دیگه.برای مسئولی که اون بالا نشسته فقط کمیت و این که امسال شونصد هزارتا آدم اومدن کافی هست.

 تا چند سال پیش که برای رفتن به گردان تخریب اینقدر بگیر و ببند نبود، موقع رفتن با بچه ها زمزمه می کردیم این شعر دوست داشتنی را: نسیمی جان فضا می آید/ بوی کربلا می آید. اما امسال در رفت و برگشت، پمپاژ می شوی با برنامه های جلف فرهنگی و شوخی های دستمالی شده دهه شصتی.

 به حسینه حاج همت می رویم که نماز مغرب و عشا را اقامه کنیم(نمی دانم این لفظ نماز خواندن رو چه کسی ابداع کرده اما کلی از بار معنایی نماز را از بین برده با همین یک فعل). تعقیبات نماز را خوانده و نخوانده برنامه فرهنگی شروع می شود که شامل صندلی کشیدن از زیر هم و تقلید صدای مسئولین مملکتی است و قص علی هذا. در بین دو نماز هم عده ای آمدند و شکایت کردند از وضعیت فرهنگی ای که ایجاد شده ولی داستان هم چنان ادامه داشت.

علی رغم نیت پاکی که دوستان در حفظ فضا دارند، امسال دوکوهه دوکوهه هر سال نبود. بقول یکی از بچه ها که امسال با کنایه میگفت دوکوهه کو یگان ذوالفقارت... و داستان فقط به دو کوهه ختم نمی شد. احساس میکنم مثل آدمی که زخم برداشته و خونش دارد می رود، داریم چیزی را از دست می دهیم. با خودم میگویم تا ده سال بعد دو کوهه ای باقی می ماند؟ شاید هنوز به این باور نرسیده ایم که این جا میراث ملی که نه میراث انقلاب اسلامی ماست. از معدود مکان هایی که سخت ترین تنش ها بین جبهه حق و باطل رقم خورده است. این جا ما رو در روی استکبار ایستادیم و زخم  به پیکر یکدیگر زدیم. چرا نباید هر سال کاروان ها از مناطق مختلف جهان اسلام-از لبنان، از مصر و ... نیایند و نبینند که ما چه کردیم؟

 ارگانی که درونش چرا وجود ندارد می خواهد دو کوهه را بگیرد. تا آنجا که دستش رسیده گرفته و انگار قحطی ساختمان بوده  در این زمین خدا که آن قسمت را مسکونی کرده اند.

در جایی یکی از راویان در میان صحبت هایش اشاره می کرد به تانک های اطراف و می گفت ببینید روی آنها نوشته ذوب 37 ،ذوب 40 . این ها را بعد از جنگ کیلوئی می فروختند به ذوب آهن. به سختی توانستیم چند تا  از آنها را پس بگیریم. فکرش را بکن مثلا در تنگه مرصاد که الان مثل کف آشپزخانه تمییز شده نباید چند تا از ادوات باقی مانده از آن موقع، باقی میماند.آنجا نمیتوانست یادمان شهید صیاد شود؟یاد دیوار نقاشی های یکی از اساتید افتادم در تهران. میگفت که بعد از پذیرش قطعنامه از طرف یکی از ارگان های مربوطه داشتند، روی نقاشی ها را رنگ می زدند. بنده خدا وقتی علت را جویا شده بود گفته بودند جنگ دیگر تمام شده. راستش را بخواهید پندار ما این بود که جنگ تمام شده است.

از نهر خین که بر می گشتیم یکی از همراهان که از اساتید هم بودند گفت این جا را که می بینید الان شخم زده شده، زمانی مکانی بود که بچه ها برای عمیات اینجا مستقر شده بودند و تا چند سال پیش هم سنگرهایشان باقی بود. الان فقط مسجدی مانده در آن وسط که گویا دل راننده لودر سوخته بود و دست کشیده بود از خراب کردن آن. باز هم دم آن راننده لودر گرم با آن مرامش. امسال گویا می خواستند به دوکوهه سروسامانی بدهند رنگ برداشته اند و تمام اتاق ها را رنگ کردند منتها انگار دست نوشته های شهدا و رزمندگان را زیر رنگ ها جا گذاشتند. این را وقتی فهمیده بودند که یکی از فرمانده ها داشته دو دستی به سرش میزده.

چیزی را که میخواهم الان بگویم کمی دردناک است اما باید گفت. صدام در جایی یادمانی برای جنگ ایران و عراق درست کرده است. انبوهی از کلاه خود های بسیجی های خمینی را در جایی جمع کرده و دو شمشیر بالای آنها قرار داده. یکی از دوستان میگفت این مرتیکه اگر دستش می رسید سر بچه های ما را هم می گذاشت آن جا.

در دوره ای آمدند یادمان سازی کنند در مناطق. تجربه ای که در برخی مکان ها موفق و در برخی دیگر زخمی بود بر صورت مناطق جنگی. به هرترتیب نماد یا چیزی مشابه آن هر چند که ارجاع به چیزی فراتز از خود می دهد اما خودش هم حجابی است برای رسیدن به اصل موضوع. مادر شهید می آید با یک بنا مواجه می شود و نمیتواند ربطی بین آن و جائی که مثلا فرزندش شهید شده پیدا کند. داستان این یادمان ها هم برای خودش جالب است. مثلا طرح را با    n تومن می دهند به یک طراح و او هم کلی منت میگذارد که چون کار برای شهداست بنده با  n پنجم این کار را انجام می دهم. نتیجه می شود یادمان تنگه چزابه. از این ها گذشته سلیقه گرایی مسئولین بالا دست هم خودش داستانیست که جای توضیحش شاید اینجا نباشد.

شاید مهمتر از یادمان سازی کنترل رفتارهای انسانی باشد در مناطق که بشدت آشفته است. در همه جای دنیا مکان هایی که برایشان مهم و بعضا مقدس است را حتی در وجه رفتارهای انسانی هم کنترل می کنند. مثلا مسجد را ببینید. هیچ توریستی حق ندارد با کفش وارد مسجد شود. همین چند سال پیش پل وولفوویتس رئیس وقت بانک جهانی وقتی به ترکیه رفته بود گویا به مسجدی هم میخواسته سری بزند که می گویند باید کفشت را در بیاوری..از قضا جوراب ایشان سوراخ بوده و عکاس ها هم نامردی نکرده بودند در حق ایشان.

این هایی را که تا این جا گفتم همه اش قسمت تلخ ماجرا بود و باید بیشتر از اینها درباه اش نوشت. احساس میکنم مردمی شدن این امر کمک زیادی به بهبود آن می کند. اما هنوز امید هست. با خودم می گویم داستان شهدای ما مثل داستان ققنوس است. خودشان را در آتش انداختند و سوختند تا علت رویش نسلی جدید شوند. نسل جوانی که امروز مطالبه می کند گفتمان انقلاب را. یکی از راویان می گفت من هر سال این طلب را در جوانها بیشتر می بینم. سالهای ابتدایی بعد از جنگ جبهه و بچه های جبهه خیلی غریب بودند در میان دانشجوها. اما الان فضا تغییر کرده است.

اخیرا توفیق بود که در سفری که به همت یکی از زیر مجموعه های راهیان نور مهیا شده بود، همراه باشم با گروهی از جوانان دانشجو که دغدغه حفظ مناطق جنگی را اگر نگویم بیشتر که کمتر از بچه های دوران جنگ داشتند. به شخصه در این سفر این رویش را که رهبری بارها اعلام کرده بودند را حس کردم. انرژی که ان شا لله در چند سال آینده ، در همین دهه پیشرفت که مقدمه ای برای فردایی دیگر است آزاد خواهد شد.

قبلا یکی از دوستان هم با همین نام یادداشتی رو نوشته بودند که باید بگم کلی گشتم دنبال یه اسم مناسب اما بهتر از این پیدا نکردم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۱، ۰۶:۱۴ ق.ظ
  • صادق لطفی زاده

نظرات  (۱۰)

خوب یادداشتی ه
خوشبختانه دوکوهه هنوز تو ذهنم همون ساختمونای خراب با دست خط هاست
میگم بهتره نرم با این وضع
مکه برای شما،فکه برای ما...
"راستش را بخواهید پندار ما این بود که جنگ تمام شده است"
خیلی تضمین زیبایی بود...
لذت بردیم از یادداشتتان و افسوس خردیم به حال فرهنگمان
امثال من و شما باید فرهنگمون رو درست کنیم
البته بعد از درست کردن خودمون
:)
سلام صادق جان!
و حَرَمُهُ فی قُلوبِ المومنین ... .
سلام رضا جان {نقطه}
  • نهضت مردمی پوستر ها
  • سلام علیکم
    فراخوان مردمی پوستر تولید ملی
    WWW.postermovement.com
    همایش "بهجت عرفا، وارث انبیا" همزمان با سومین سالگرد رحلت مرجع بزرگ تشیع آیت‌الله العظمی بهجت، دوشنبه این هفته در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار می‌شود.

    این همایش راس ساعت 16 با حضور شاگردان و دوستداران آن بزرگوار برگزار خواهد شد.

  • جواد محمدخانی
  • درود بر شما نویسنده محترم
    امیدوارم همونطور که من وقت گذاشتم و وبلاگن رو خوندم اجازه بدی هم عقیده های خودت دیدگاه من رو مطالعه کنن .
    در این قسمت ماجرا شکی نیست که عزیزانی که از جان خودشون گذشتند و خالصانه وارد میدانهای جنگ شدند قابل تقدیر هستند و همه مردم ایران مدیون آنها هستند .
    ولی آیا به نظر شما جنگ برای ما برکتی داشت؟؟؟
    اگر شعار ((راه قدس از کربلا میگذرد)) رو به خورد جوانهای ما نمیدادند و اونها رو مغز شویی نمیکردند این فاجعه های جبران نشدنی به بار می آمد.
    و همه داستانهایی که شما عزیزانی که در متن جنگ بودید بهتر میدونید.
    با کمی تامل البته بدون تعصب درمیابید که جنگ برای ما نعمت نبود برای حکام و تثبیت حاکمیت زور و تهدید و فشار نعمت بود .
    میدونم به امام خمینی اعتقاد دارید و من قصد توهین به باورهای شما رو ندارم
    ولی آیا از ایشون هر چه شنیدید عین صداقت بود .
    و همین طور آقای خامنه ای ؟؟؟
    زنده باد جوانان مخلص جنگجوی ایرانی که برای حمایت از مردم ایران از جان خود گذشتند .
    ولی جنگ خاطره ای خوب نداشت که زنده بمونه
    زنده موندم خاطرات جنگ = زنده موندن کسانی که میخوان سوار مردم بشن
    بلانسبت شما رزمندگان
    1
    سلام
    دیدگاهتون رو منتشر میکنم
    برای بحث درباره دیدگاه هامون میتونیم از طریق میل اقدام کنیم
    اگر مایلید البته
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی