بی زحمت یه برّه برام بکش!
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ
شش سال پیش در کویر صحرا حادثه ای برایم اتفاق افتاد؛یک چیز موتور هواپیمایم شکسته بود و جون نه تعمیر کاری همراهم بود و نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیر مشکلی برآیم. مساله مرگ و زندگی بود.آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف میداد.
شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه ها به روز آوردم. پرت افتاده تر از هر کشتی شکسته یی که وسط اقیانوس به تخته پاره یی چسبیده باشد.پس لابد میتوانید حدس بزنید چجوری حاج و واج ماندم وقتی کله آفتاب به شنیدن صدای ظریف عجیبی که گفت:
"بی زحمت یه بره برام بکش! "از خوب پریدم.
-ها؟
-یک بره برام بکش...
چنان از جا برخاستم که انگار صاعقه بهم زده. خوب که چشم هام رو مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود.
کتاب شازده کوچولو ،صفحه 10 ،ترجمه احمد شاملو
- سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ